سلامت روانی و جسمی
ویدیویی در سایت تد دیدم که خیلی جالب بود. مثالی که در آن زده شده بود، تکانم داد که کمی فکر کنم. از شماهم دعوت میکنم که حتما ببینید. (اینجا) این نوشته را مدیون این ویدیو هستم.ارائه دهنده با معرفی خودش شروع میکند و میگوید که یک برادر دو قلو دارد، میگوید که یک دکتر روانشناس است و میگوید که مردم دکترهای روانشناس را دکتر “درست و حسابی” نمیدانند. از همین گفته طنزآلود که روی کارت ویزیتش هم نوشته، استفاده میکند و میگوید که مردم به سلامت فیزیکی خود بها میدهند اما به سلامت روان خود، نه!
بسیار زیبا ارائه اش را سامان داده است و به زیبائی زندگی و تجربه خود را به واقعیتهایی وصل میکند که همه ما به آن بی توجه یا کم توجه هستیم.
مثالش زیباست. میگوید که وقتی کسی پایش میشکند، فورا گچ میگیرد و کسی به او نمیگوید که “ولش کن، فکر میکنی، راه برو درست میشه” همه او را تشویق میکنند که به وضعیت پایش و درمان آن توجه کند و اگر نکند، او را بی مبالات میدانند. اما همین مردم وقتی کسی دچار افسردگی است و مشهود است که مشکلی هم دارد، به او میگویند که “فکر میکنی، بهش فکر نکن، درست میشه و …”
با خاطره ای از دوران تحصیل خودش ادامه میدهد و شبی که نتوانسته با برادرش صحبت کند و اثری که این تنهایی بر او داشته است. به این بهانه از عواقب حسهایی مثل تنهایی، یا طرد شدن، یا سایر مشکلات روانشناختی صحبت میکند و میگوید که حس تنهایی میتواند آدمها را بکشد! چیزی که ما کمتر باورش میکنیم.
به دور و برتان نگاه کنید. اگر کسی دست و پایش شکسته باشد، از او میپرسیم که چه شده، کمکش میکنیم که کارهایش را انجام دهد، در خدمتش هستیم و از اینکه به او کمک میکنیم، خرسند میشویم و میشود. اما در همین محیط اطرفمان، چند نفر مشکل روحی دارند؟ سر حال نیستند، خوب نیستند، آن آدم همیشگی نیستند و ما میدانیم و کاری نمیکنیم. بهانه زیاد است. این مسائل شخصی است، نمیخواهم فضولی کنم و … اینها درست، اما مگر برای کمک به کسی که پایش شکسته، با او داخل دستشوئی یا حمام هم میرویم؟ همینکه هستیم و پیشنهاد کمک میکنیم، خوب است. نمیشود در این مورد هم مثلاً برایش یک لیوان چای بیاوریم؟ نمیشود کمتر از معمول فشارش بدهیم؟ نمیشود فضا را برایش بهتر کنیم؟ و نمیشود از قول خودمان بیان کنیم (و البته باور کنیم) که من به طور منظم به روان شناس مراجعه میکنم و حرف میزنم و کمک میگیرم؟ نمیشود این فرهنگ را بسازیم؟
باور کنید که هر ماه با چند سازمان مواجه هستم که میخواهند برای همکارانشان خدمات روانشناسی تامین کنند اما نگران هستند که مبادا همکاران فکر کنند که به آنها توهین شده است. چرا پیگیر هستیم که برایمان خدمات دندانپزشکی فراهم شود، اما در مورد روانشناسی چنین نمیکنیم و حتی مقاومت نشان میدهیم؟
وقتی این نوشته را آماده میکردم، نوشته ای دیگر هم دیدم که در مورد احتمال مرگ در اثر دل شکستگی بود. به نظرم برای مطالعه بد نبود. آمار و ارقامی هم داده بود که شاید برایتان جالب باشد. (اینجا)
به نظرم مثال این آقای دکتر، میتواند تکان دهد ذهن ما را و از خودمان بپرسیم که چطور میتوانم به خودم کمک کنم که حالم و حال اطرافیانم بهتر شود؟
پیشنهاد میکنم این ویدیو را ببینید و فکر کنید و کاری کنید.
شما تجربه و نظری دارید؟
سربلند باشید
این یک جنبه از مسئله است که درست هم هست. اینکه به ناراحتی های عاطفی و روحی هم با دید حل مسئله نگاه کنیم. چیزی که من فکر میکنم و با احتیاط بگویم دیده ام لااقل درباره محیط شهر نه چندان کوچکی که در آن زندگی می کنم فقدان خدمات خوب در این زمینه است. یعنی در واقع تقاضا برای خدمات خوب آنچنان بالاست راستش که زیاد مثل شما جرات نمی کنم بگویم مشکل از آن سمت است. چون اصرار من در مقابل این واقعیت مثل این است که بگویم من بهتر از آنها که نیاز دارند ولی مراجعه نمی کنند میفهمم! با اجازه بگویم به نظرم خدمات خوب اگر ارائه شود این فرهنگی که میگویید هست. لااقل خیلی بیشتر از عرضه است.
خب مسئله از نقطه ای که من میبینم نیروی انسانی است. جامعه ما در این زمینه هم توسعه نیافته است. نمی دانم راه حل چیست اما فکر میکنم اصل موضوع این است که آدمها در جامعه ما در پیدا کردن استعداد حسابی گیج می خورند یا سردرگم می شوند. این است که آدمهایی که باید سر از این کار درمی اوردند و شکوفا میشدند و شکوفا می کردند احتمالا دارند با ناامیدی و سردرگمی کار نامربوط دیگری را دنبال میکنند.
این را شنیده ام که یک زمانی بعضی استادان اقتصاد کشور رفتند سراغ دانشجویان مهندسی بهترین دانشگاهها و با کاریزمای خودشان آنها را با اهمیت و جاذبه علم اقتصاد آشنا کردند و نتیجه اش شد یک نسل جدید دانش آموخته اقتصاد که همه حرف نو دارند. در مثل مناقشه نیست. منظورم این است که بالا بردن کیفیت خدمات نیروی سختکوش و علاقه مند میخواهد. شاید این حوزه از دانش هم چنان نهضتی لازم داشته باشد.
سلام
خوشحالم که بعد از مدتهای طولانی یادمان کردید.
خوشحالم که میفرمایید مشتری برای این خدمات بیش از عرضه است. این خبر خوب است. این فزونی تقاضا به عرضه اما به نظرم ممکن است نشانه خوبی برای توجه کافی به این موضوع در جامعه، نباشد.
امیدوارم به هر حال در این رشته حضور نیروهای خوب، بیشتر و بیشتر شود.
سربلند باشید
در عسلویه درخوست ها برای برگزاری دوره های مهارت های رفتاری از سوی جامعه پیرامونی بسیار زیاد شده از آموزش و پرورش گرفته یا کمیته امداد و بهزیستی. و بنده و همکارانم هم آنها را بی پاسخ نگذاشته ایم. امید به ایرانی قوی و سربلندتر از دیروز دارم
احسنت چه کار خوبی
سربلند باشید
ممنون. محبت دارید. کناره گیری من یک جور سیر و سلوک شخصی است نه فراموشکاری. آرزو میکنم همیشه سالم و سرافراز باشید.
امیدوارم طرح ایده من حمل بر انکار نظر شما نشده باشد. اینکه در فرهنگ ما توجه کافی به موضوع نمی شود از گرفتارهای اجتماعی مان مشهود است. پیدا کردن چنان راه حلی برای خود من که مثل بقیه در این فرهنگ زندگی میکنم بیشتر از روی شانس و دیدن جرقه های پراکنده بوده است. تاکید من روی کیفیت خدمات از روی تعلق خاطر شخصی به این حوزه از دانش و از جنبه مسئولیت حرفه ای برای تبدیل کردن آن جرقه ها به یک منبع روشنایی دائمی است.
البته نمیدانم نکته موردنظر شما را درست فهمیدم یا نه. راهنمایی بفرمایید.
روزگار شما خوش
سلام و ارادت
من برداشت نکردم که نکته درست جنابعالی در نفی نظر بنده بوده است، که اگر هم بوده باشد، مانعی نیست. من اینطور برداشت کردم که شما میفرمائید احساس نیاز، گرچه اندک، اما میشود و هستند کسانی که میخواهند از این خدمت استفاده کنند. اما کسانی که بتوانند خدمت بایسته ای ارائه دهند و مشکلات کسانی که نیازی دارند را پاسخ دهند (در حوزه روانشناسی و بهداشت روانی) کم هستند. یا این تذکر شما کاملاً موافق هستم و امیدم این است که کاری در این جهت بشود.
داستان یک چرخه معیوب است. میگویند افراد علاقمند زیادی به این حرفه روی نمیاورند، چون مشتری ندارد، مستری نیست چون خدمت خوب ارائه نمیشود.
امیدوارم این چرخه معیوب، بشکند.
سربلند باشید