خودآگاهی
فرض کنید امروز کسی (مثلاً همان غول چراغ جادو) از شما بپرسد که چه میخواهید؟ از کارتان، از زندگی تان، از اطرافیانتان و …چقدر طول میکشد تا پاسخش را بدهید؟ چقدر طول میکشد که دریابید واقعاً چه میخواهید؟ چقدر میتوانید خواسته ها و نیازهایتان را کمی و روشن بیان کنید؟
مثلاً به جای اینکه بگوئیم درآمدم کافی بشاد، بگوئید فلان مقدار درآمد داشته باشم. چقدر طول میکشد؟ چند نیازتان را میتوانید بیان کنید؟ آیا آنها که بیان میکنید، برای اینکه با انگیزه کارکنید، و مثلاً رزومه تان را از شبکه های اجتماعی و بانکهای رزومه بردارید، کفایت میکند؟یکی از مشکلاتی که در سازمانها دیده میشود، این است که ما خیلی هم نمیدانیم که چه چیزی ما را واقعاً راضی و با انگیزه میکند. این خیلی هم ایرادی ندارد، در این راه کمک هم لازم است، اما به نظرم فکر کردن هم کمک میکند و هم لازم است.
اگر ما ندانیم که چه میخواهیم، چطور ممکن است که دیگران از آن مطلع شوند؟ عکس آن هم صادق است، سازمانها هم شاید ندانند که چه نیروهایی با چه شرایطی میخواهند؟ در این مورد اخیر چند مطلب نوشته ام. اما در مورد اول به نظرم کم گوئی شده است.
نکند ما نمیدانیم واقعاً چه میخواهیم، یا نمیگوئیم که واقعاً چه میخواهیم، چون خودمان هم به آنچه در فکر داریم، راضی نیستیم و باور جدی نداریم؟ اگر این باشد ممکن است در دور باطلی گرفتار شویم که مکرر از این سازمان به دیگری برویم و باز هم از دیدگاه رضایت سر جای خودمان باشیم.
تصورم این است که آنچه میخواهیم ارزش آن را داشته باشد که کمی در مورد آن اندیشه کنیم و خواسته هایمان را ثبت کنیم و زمانی را به گفتگو در مورد آنها اختصاص دهیم. به این ترتیب تکلیف همه روشن میشود.
این نوشته خیلی کوتاه است، به امید آنکه کمی فکر کنیم و فهرستی تهیه کنیم که اگر تامین شود، حاضریم چمدانمان را در سازمان باز کنیم.
وقتی بدانیم چه میخواهیم و چه عواملی به ما انگیزه میدهند، یعنی خودآگاهی داریم و خودآگاهی نقطه شروع توسعه فردی است.
لطف میکنید اگر آنچه میخواهید را به اشتراک بگذارید، نامنتان را هم لازم نیست بنویسید، فقط بیائید با هم ببینیم که چقدر میدانیم که چه میخواهیم و چقدر احتمال میدهیم که سازمان فعلی بتواند جوابگوی آن نیازها باشد.
سربلند باشید
با سلام
من همیشه سعی میکنم نسبت به محیط سازمانیم با دید مثبت نگاه کنم و این باعث شده تا ۷ سال در سازمان خودم با تمام پستی و بلندی هایی که پیش رو داشتم دوام بیاورم، اما الان مواردی که برام مهم است برای شرایط کار با توجه به اوضاع محیط پیرامون به شرح زیر است:
۱- دریافتی حقوق حداقل ۲،۵۰۰،۰۰۰ تومان و حداکثر۳،۰۰۰،۰۰۰ تومان با ۱۰ سال سابقه(در حال حاضر دریافتی بنده پایینتر است)
۲- سیستم پاداش که با عملکرد رابطه مستقیم داشته باشد
۳- شرایط ارتقا شغلی مناسب
۴- محیط امن و ارام فارغ از استرس
۵- دوره های آموزشی متناسب شغل
۶- مشارکت در تصمیم گیریهای سازمان
۷- داشتن موارد رفاهی
@حیدر فتح اللهی
دوست عزیزم، اجازه دارم نوشته شما را دیگر گون نگاه کنم؟
شما نوشته اید که در سازمان دوام آورده اید، یعنی با شرایط سخت است که آدم دوام می آورد، وگرنه جائی که به ما خوش میگذرد، یا دوستش داریم، معمولاً نمیگوئیم دوام آوردم. چرا ۷ سال به خودتان زجر دادید و دوام آوردید؟
در مورد حقوق چیزی ندارم که بگویم، چون مهم است که نسبت به وضع موجود، چقدر افزایش مد نظرتان است؟ یعنی الان از نظر مالی در فشار هستید؟ یا شرایط بهتر را دوست دارید؟
نوشته اید که محیط امن باشد و فارغ از استرس، دوست من چطور ممکن است که من ارتقای شغلی داشته باشم، بدون آنکه بخواهم استرس و ریسک را تجربه کنم؟
برای رسیدن به مرتبه های بلندتر، باید از خصصی شرکت کرده اید، یا چقدر زمان صرف توسعه خود کرده اید؟ آیا پیام دوام آوردن و ناراضی بودن را به سازمان منتقل کرده اید؟ اگر این کار را کرده باشید خوب است، به شرطی که برای بهبود شرایط صحبت کنید، نه فقط به عنوان یک ناراضی شناخته شروید…
اینها نمونه هایی بود از فکرهایی که یک نفر دیگر ممکن است از نوشته ای شما بکند، در موارد دیگر هم میتوان نوشت، که نخواستم زیاد مزاحم شوم…
تلاشم این بود که دیدگاه دیگران به این خواسته های شما را، و در عین حال ارتباط برخی از اینها را با هم برجسته کنم….
ممنون که اینجا را محیطی یافتید که درد دل کردید
سربلند باشید
با عرض سلام و خدا قوت،
خرده تجربیات عقلی و شهودی بنده ی حقیر به من ثابت کرده، “اوج خودآگاهی سلامتی است” اما چرا ؟
اول مقدمتا لازم می دونم ذکر کنم ۰.۵% جامعه جهانی به خودآگاهی رسیده اند (WHO – سازمان بهداشت جهانی)
این به این معنی است که اکثریت قریب به اتفاق در توهم خودآگاهی به سر می برند. یادم میاد از ویژگی های برجسته سقراط این بود که می گفت “می دانم نمی دانم” و مهم تر از آن به هر کسی که ادعا می کرد می داند، با پرسیدن چند سوال ساده، ثابت می کرد نمی داند!
در طب سنتی ایران نیز درمان جسمی هر فرد در خودآگاهی است و در کتاب قانون حکیم ابن سینای گرانقدر آمده که حکیم باید به مراجع کمک کند خود را بشناسد و به این خاطر است که حکیم باید بر پنج علم طبیعت مسلط باشد تا علاوه بر خودآگاهی شخصی به دگرآگاهی هم برسد. به زبانی دیگر، اگر فردی به خودآگاهی جسمی برسد هیچگاه مریض نمی شود.
از نظر علم روانشناسی نیز دانشمندانی همچون راجرز و مزلو در تلاش بودند تا مراجع را با خودواقعی و خودآرمانی اش آشنا کنند، چراکه این شناخت را مقدمه ی خودشکوفایی و تعالی می دانستند. در قالب کلماتی دیگر، اگر فرد خودواقعی و خودآرمانی خود را بشناسد و در مسیر خودشکوفایی قدم بردارد، راهکار مقابله با تنش را می فهمد و هیچگاه به امراض روانی دچار نمی شود.
به عنوان مهر تایید بر این ادعا باید اشاره کرد که در دین غنی اسلام، خودشناسی مقدمه ی خداشناسی است.
در انتها لازم می دانم بگویم که “خود” جزئی از “طبیعت کل” است پس تفکر درباره طبیعت ما را با اسرار هستی آشنا می کند.
– به دوستان علاقه مندم جستجو درمورد ” راه رسیدن به حقیقت هستی از دیدگاه حکمت متعالیه ملاصدرا ” را توصیه می کنم.
—— مثال :
اگر فردی (با توجه به نظام رشدی اریکسون در نوجوانی) به خودآگاهی یا هویت یابی برسد، رشته یا فنی را انتخاب می کند که واقعا با آن هماهنگ است. این فرد در انتخاب شغل، شغلی را انتخاب می کند که با آن هماهنگ است. در ازدواج، زوجی را انتخاب می کند که با آن هماهنگ است و … (پس یعنی به افسردگی، فرسودگی، ناامیدی، بدبینی، اضطراب و حتی اختلالات جسمانی گوارشی و عصبی سایکوسوماتیک دچار نخواهد شد)
مطمئنا هماهنگی زندگی این فرد، ملودی آرامش بخشی برای اول از همه خود فرد، بعد از آن همه ی افرادی است که با آن ارتباط دارند.
— عذرخواهم از اینکه در ایجاز سخن کوتاهی کردم، سعی داشتم چکیده ای غنی گردآوری کنم که مفید باشد برای همه ی دوستان، انشالله.
ملودی زندگیتان زیبا باد.
@اعتضاد
سلام
خیلی استفاده کردم، ممنون که وقت گذاشتید.
راستی دوست عزیز، شما با این تسلط به حوزه های مختلف، چرا وبلاگی راه نمی اندازید؟ بی تردید بسیار مخاطب خواهد داشت. حتماً اولینش من خواهم بود.
هر زمان هم که مطلبی داشتید، با کمال میل از انتشار آن در این فضا استقبال میکنم.
سربلند باشید
مطمئنا “نوشتن” برای تسکین روح و جلای تفکر بسیار نقش سازنده ای دارد اما ترسم از این است که مبادا مصداق بیت زیر شوم.
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق / ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم (سعدی)
اگر زمانه مدارا کند و به من تحفه ای برای عرضه به خلق دهد، انشالله انجام وظیفه ی نشرش را در دستور کار قرار خواهم داد.
از توصیه، تشویق و حسن ظن شما صمیمانه سپاسگذارم.
سلام
البته و صد البته که پیش از پاسخ به سوالات درونی نیازمند خودشناسی هستیم… و به قول دوستان دستیابی به خودشناسی، مقدمه خداشناسی است. اما ابعاد خودشناسی چی (کودک، والد، بالغ)؟ کدام بعد در من پررنگ تره؟ من فکر میکنم این اولین سوالیست که هر کس باید در خود جستجو کندو بعد از آن است که تازه می تواند با توجه به درون مایه خود بگوید: “من چه می خواهم؟” به عنوان مثال خود من در هر وهله ای از زندگی و در هر موقعیت کاری چیزهای متفاوتی خواسته ام… شاید “بعد پررنگ” من در آن شرایط متفاوت بوده و در نتیجه خواسته های من متفاوت شده است ولی چطور می توانیم تمامی بعدهای شخصیتی خودمان را در یک تعادل قراردهیم؟ من فکر می کنم اگر تمامی ابعاد شخصیتی در یک سطح قرار بگیرند و در یک سطح رشد پیدا کنند اونموقع است که می توانم بگویم چه می خواهم…
@sindy
سلام
ابعاد مختلف هستند و تعادل هم حتما خوب است. نوشته شما عمیق تر به موضوع پرداخته، میتوان از گامهایی ساده تر هم شروع کرد، مثلا نکات کوچک و به ظاهر کم اهمیت که البته مهم هستند.
از ابتدا با والد و بالغ شروع کردن شاید کمی آدم را بترساند و اصلا قید موضوع به این مهمی را بزند.
از توجه و مشارکتتان متشکرم
سربلند باشید
به موضوع خوبی اشاره کردید، من هم بخصوص در این یک دوماهه که فرآیند تغییر شغل را دارم از سر میگذرانم، واقعا به این مشکل برخوردم و دیدم با اینکه کلی با خودم فکر کرده بودم و همیشه مشکلات سازمان فعلی را مرور کرده و حتی نوشته بودم، اما انگار هر روز تفکراتم دستخوش تغییر میشود. خلاصهاش اینکه انگار دقیق نمیدانم چه میخواهم. یک سری موارد را که فکر میکردم مهم هستم، گاهی میبینم می شود تحمل کرد و بخاطر سایر موارد از آنها گذشت. گاهی احساس میکنم تصمیمم احساسی بوده، گاهی برعکس، انگار احساسات تصمیمی راکه گرفته ام و بنظرم عقلایی بوده، زیر سوال می برد!
گاهی فکر میکنم اولویتبندی خواستههام ثابت نیست و تغییر می کند. یکی از مزیت هایش، قابلیت تطبیق با شرایط جدیداست ولی عیبش اینست که وزن ارزشهای آدم دستخوش تغییر می شود.
البته می دانم که این فکرها و مشغولیات ذهنی بخاطر ابهام محیط کار جدید هست. نکته دیگه اینه که حتی در شغل فعلی هم ابهام وجود دارد: هنوز بعد از گذشت نزدیک سه ماه از سال، قرارداد نداریم و مبلغ قرارداد امسال مشخص نیست؛ وضعیت سازمانی واحد و شخص ما در افق شاید بیش از ۶ ماه مشخص نیست؛ میزان تاثیر عوامل غیرکاری (گیر دادنها به مسائل شخصی) در هرسال فراز و نشیب دارد و ثابت نیست. شاید بخاطر این ابهامات است که گاهی اولویت خواستههایم در ذهنم جابجا میشوند یعنی گاهی یک موضوع اذیتکنندهای (مثل گیر دادنها به مسائل شخصی) خیلی فشار میآورد و رفع این مشکل میشود اولویت اول آدم، بعد که زمان میگذرد میبینی شاید با آن کنار آمدهای یا شاید فشارش کم شده است.
مشکل دوم هم دقیقا همین است که انتقال خواستههای آدم به سازمان، راحت نیست. گاهی میبینی اصلا خواستههای آدم در آن سازمان فهمیده نمیشود که بخواهد مطرح شود، انگار اصلا آدمهای سازمان در فضای ذهنی دیگری هستند مثلا یک سری مسائل که برای من مهم است از نظر آدمهای سازمان اصلا مشکلی نیست، بنابراین اگر طرح شود، شاید برداشت به وجود بیاد که من مشکل دارم. یعنی خواستهها و یا نارضایتیهایی وجود دارد که در صحبت با مدیر نتوانستم مطرح کنم یا دیدهام که از خواستهها و نارضایتیهای من برداشتهای اشتباه شده است. واقعا احساس میکنم در انتقال این مسائل به سازمان، ضعیفم.
@جام طلا
سلام
در پست من کیستم در همین وبلاگ، یکی از نخستین گام خودشناسی، تعریف ارزشهای خودمان ذکر شده است. اینکه شما اولویتهایتان جابجا میشوند، اینکه گاهی فکر میکنید عقل بر احساس غلبه دارد و گاهی بر عکس، گاهی موضوعی مهم را تحمل میکنید و گاهی موضوعی به ظاهر ساده آزارتان میدهد، همه میتواند ناشی از این باشد که ارزشهایتان را شفاف نکرده و مهم تر از همه اینکه ننوشته اید.
ارزشها را بنویسید، اولویتها را ثبت کنید، آن وقت هر گاه قرار بود چیزی جابجا شود، با ارزشهایتان که در مورد آنها خوب فکر کرده و ثبت کرده اید، مقایسه کنید. حالا دیگر ممکن است جابجائی اولویتها، غلبه های گهگاه و مواردی از این دست کمتر شوند.
سربلند باشید
ممنون از توجه و پاسختون.
با اینکه همه این کارها را انجام داده ام و در مورد این مسائل خیلی فکر میکنم، اما از آنجاییکه بحث خودشناسی انتها ندارد، قطعا من هم جا برای بهتر شدن دارم.
اون پست و سلسله پستهای مرتبط با آن را خوانده و تمریناتش را انجام دادهام و میتوانم بگویم یکی از بهترین راهنماهای گام به گام در بحث خودشناسی بوده است و واقعا بخاطر آن مطالب از شما ممنونم.
اما نکتهای که مطرح کردم، بحث فشارهای مقطعی و دید کوتاهمدت است. مثلا شخصی ممکن است بخاطر فشارهای کار در یک دوره و عدم تعادل در کار و زندگی، آنقدر خسته شود که با خود بگوید چه کاریه خوب، میرم کار دولتی همین حقوق رو میگیرم ۸ میرم، ۴ برمیگردم. نه اینکه این فرد در نهایت زندگی کارمندی را انتخاب کند، ولی در مقاطعی، تحت فشار شک کند، بخصوص که شرایط فشار مقطعی باشد و دائمی نباشد. خوب قطعا ثابت قدم ماندن در ارزشها خیلی امر مهمیه ولی فکر میکنم تا انسان، انسان است، احتمال اینکه گاهی به خودش، ارزشهایش و حتی زندگیش شک کند، وجود دارد. فکر می کنم لازمه پیشرفت همینه.
نکته دیگری که مطرح کردم در رابطه با سازمان بود. واقعا وقتی جهانبینی فرد و مدیران سازمان متفاوت باشد، چقدر امکان طرح خواستههای فرد در آن سازمان وجود دارد؟ خیلی وقتها فرد میبیند که گفتن خواستهها در سازمان هیچ اثری ندارد، بنابرین می گوید زحمت اضافه به خودم ندهم.
@جام طلا
سلام دوباره
مورد فشارهای مقطعی به نظرم در ادامه ی خود آگاهی باید خود انگیزش که جزیی از خود رهبری است بیاید.یعنی من باید بدانم که چطور به خودم انگیزه بدهم، چطور با بی انگیزه شدن مقابله کنم، چطور تنشها را در خودم مدیریت کنم و … اما یادمان باشد که این خاص من است و با خودآگاهی میتوانم آن را بشناسیم و به کارببرم. به زودی در مورد رهبری خود یا self-leadership خواهم نوشت.
در مورد سازمان هم به نظرم من نباید به علت شرایط محیطی اجازه دهم که مهارت انتقاد سازنده،بارش مغزی و …. در من بمیرند.
از اینکه میخوانید و نظر میدهید بسیار سپاسگزارم
سربلند باشید
@جام طلا
شما با گفتن و سکوت نکردن، دیدن و تحلیل کردنو مفید بودن را تمرین میکنید. این فرصت را از خودتان به خاطر شنونده نبودن این و آن نگیرید.
سربلند باشید