دانشجویان و مهارتهای نرم
از کسانی که تازه میخواهند وارد بازار کار شوند، زیاد نوشته ام و نوشته اند و خوانده اید. از آنچه باید بدانند، از اینکه علمشان که خیلی مفید است، در ترکیب با برخی مهارتهایی که رسماً نمی آموزند است که به ثمر خواهد نشست. این نوشته ها با واکنشهای متفاوت مواجه شده است. گروهی مخالف و گروهی موافق بوده اند.
در این وبلاگ و در هیچیک از مبادی رسمی شرکت، مستقیماً و با ذکر نام، از تعاملات خوبی که با مخاطبان خود داشته ایم، ننوشته ام، اما این نوشته مربوط به یکی از این تعاملات است.
در آذرماه امسال این شانس را داشتم که حدود دوساعت را با گروهی از دانشجویان دانشکده طراحی صنعتی دانشگاه تهران سپری کنم. این دانشجویان پر شور و مستعد، برنامه ای دارند به عنوان “سه شنبه دیزاین” که در آن به موضوعاتی میپردازند که در آینده به آن نیاز خواهند داشت. در کنار تمام تکنیکهای فنی و هنری که من به کلی از آنها بی بهره ام، این شانس من بود که یکی از موضوعاتی که مورد توجه آنها قرار گرفته بود، کار تیمی بود. آنها خیلی ساده میگفتند که میدانند باید تیمی کار کنند و میدانند که این کار را خوب بلد نیستند. این چقدر زیباست که در این سن بدانی که چه نمیدانی.
قرار شد دوساعتی در خدمتشان باشم که در این خصوص با هم گپی بزنیم و با مفاهیم آن آشنا شویم. بگذارید اعتراف کنم که بعد از سالها حس میکردم که برای امتحانی آماده میشوم. چطور میتوانستم در دو ساعت، توجه گروهی دانشجوی با هوش و مستعد را جلب کنم؟ برایم سخت دشوار بود. همراهی پسرم که از همان نسلِ آنها بود، کمک بزرگی بود، دلگرم شدم، درست مثل کسی که با یک آشنا به جائی مراجعه میکند.
برنامه ای آماده کردم که از این دوساعت، 40 دقیقه را با آنها حرف بزنم و باقی را با بازی و کمی توضیح در مورد هدف از آن بازیها بگذرانیم.
وقتی به محل کارگاه رفتم، بازگشتم به حدود 30 سال پیش که به دعوت دوستی که در همین دانشکده تحصیل میکرد، به آنجا رفته بودم، خاطرات زنده شد. یاد آن دوست به خیر و خدایش رحمت کند که دیگر در میان ما نیست.
قرارمان این بود که آنها از من بشنوند و شاید یاد بگیرند، بگذارید صادقانه اعتراف کنم، اعترافی که به خودشان هم گفتم، این من بودم که از آنها آموختم. شور آنها، انگیزه شان، برق چشها، شوق زندگی، همه و همه به من انرژی داد. نفهمیدم زمان چطور گذشت، ندانستم که آنها چه دیدند و چه بردند، اما من انرژی گرفتم و به آینده ای که این جوانان برای ما خواهند ساخت، بیش از پیش، امیدوار شدم. اینها که در این سن و سال میدانند از چه راهی باید بگذرند و مهمتر اینکه برای گذر از این راه در این دنیای به شدت رقابتی میدانند که به چه ابزارهایی نیاز دارند، اینها آینده ای زیبا خواهند ساخت.
سوال و جوابهایمان برایم تازگی داشت. پرسیدم روزی چقدر به خودتان فکر میکنید؟ یکی گفت من اشکالم این است که دائم به خودم فکر میکنم! پرسیدم هدفتان چیست؟ دیگری گفت که میخواهم بهترین طراح شوم! و …
اینکه قرارمان حضور حدود 25 نفر بود (که بتوانیم گفت و گوئی دوسویه داشته باشیم) و این تعداد بسیار بیشتر شد، ناشی از من یا توان من نبود، نشان از شوق آنها بود به اینکه بهتر شوند، این شوق را باید پرورد و به آنها ابزارهای تیزی داد که بتوانند به هدفهای بزرگشان، برای خودشان و برای همه ما برسند.
شاید برای آن دوستی که آرزویش و هدفش را این عنوان کرد که میخواهد بهترین طراح شود، این شبیه یک شوخی باشد، اما شک ندارم که بهترین طراحان از دل همین گروهها در تهران یا یکی از دورافتاده ترین شهرهای این کشور پهناور، معرفی خواهند شد.
دور از انصاف است اگر به نقش استادان این عزیزان اشاره نکنم. آنها این جوانان را هدایت کرده اند، راه را برایشان باز کرده اند و چقدر فروتنانه در جلسه مان حاضر شدند، با هم عکس انداختیم و فروتنانه از یاد بردند که استادند، و چقدر استاد بودند این گرامیان.
جوانان عزیز، دست مریزاد. خوشحالم که آینده این کشور را شما باز هم بهتر از آنچه هست، خواهید ساخت. شکوفائی تان را چشم به راهم.
سربلند باشید
سلام جناب کمالیان
عالی بود و پرشور دوست دارم دعوت ما در عسلویه هم بپذیرید و در جمع صمیمی دانشجویان این منطقه هم حضور یابید. بسیار خوشحال می شویم دعوت مان را بپذیرید.
سلام
از لطف شما بسیار متشکرم.
الحمدلله شما در منطقه از منابع ارزشمندی برخوردار هستید. انشاالله اگر عمر و زمان فرصت دهد، در خدمت خواهم بود.
سربلند باشید
سلام. من البته دانشجو نیستم ولی کاش من هم بودم….
سلام
این لطف شماست. سربلند باشید