سهل گیری در شروع
این روزها تصویری در شبکه های احتماعی دست به دست میگردد که حتما شما هم دیده اید. تصاویری از “گاراژ” هایی که کسب و کارهایی مثل اپل و مایکروسافت و گوگل از آنجا شروع کرده اند. اگر به پیشینه کسب و کارهای موفق ایرانی هم نگاه کنیم، نمونه هایی از این شروع های ساده خواهیم یافت. بنگاهی که امروز چندین هزار فروش انجام میدهد و کارکنان قدیمی اش به یاد دارند که برای یک صد فروش در یک روز، مدیرانش شیرینی داده اند. راستی این سهل گیری در شروع چه پیامی دارد؟به نظر من پیام این تصویر در این است که اگر بخواهی شروع کنی و این خواستن خیلی جدی باشد، موانعی که بر سر راه میبینی، آن قدرها هم که فکر میکنی، بزرگ نیستند. اینکه بگوئی راه انداختن یک کسب و کار دفتری چنین و چنان میخواهد، حتی در کشور ما هم یک مانع جدی نیست، این موانع بیشتر ساخته ذهن ما هستند.
لازم نیست کارت را در یک دفتر بزرگ شروع کنی، مگر آنکه فکر کنی و باور داشته باشی که ایده ات آن قدرها هم که ادعا میکنی، خوب نیست. تو در واقع فکر میکنی که این ایده برای موفق شدن نیاز به حمایت دارد، این حمایت یا پول است، یا دفتر است، یا چیزهای دیگر. اگر بخواهی شروع کنی، میتوانی از هیچ؛ همه چیز بسازی.
دوستان برنامه نویسی که رویای یک استارتاپ موفق را در سر دارید و فکر میکنید که سازمان مانع ایده پردازی و نوآوری شما میشود، چرا خودتان شروع نمیکنید؟ دوستان مهندس عمرانی که فکر میکنید عمرتان را پشت میزهای یک سازمان تلف میکنید، چرا از تعمیرات یک ساختمان شروع نمیکنید؟ دوستانی که فکر میکنید که فروشنده های خوبی هستید که دیده نمیشوید، چرا کارتان را با توزیع کالاهای مورد نیاز خواربار فروشیهای محله تان شروع نمیکنید؟
مانع چیست؟ نان شب؟ درآمد مستمر؟ اینها درست هستند، اما شاید بتوان راهی را یافت یا ساخت که بر این موانع غلبه کرد. چطورش را شما باید بیابید، هیچکس نمیتواند به جای شما فکر کند و این هم بخشی از وظیفه شما و بخشی از ایده بسیار خوب شماست. به آن فکر کنید.
جائی خواندم که نوشته بود اگر جائی کار میکنید و فکر میکنید که میتوانید ایده های نو داشته باشید، بهترین مشتری شما همان شرکتی است که در آن کار میکنید. بنابراین ایده خود را میتوانید ابتدا با سازمان خود در میان بگذارید و تجربه نشان داده که خیلی از شرکتها از چنین ایده هایی استقبال میکنند. اگر نکردند، شما باید راهی دیگر بیابید، باید خواستن را نشان دهید.
خلاصه اینکه استارتاپها از دل کتابهایی بیرون نیامده اند، دانشمندانی جایی ننشسته اند و چیزی به نام استارتآپ را طراحی نکرده اند، آنها از تجربه های موفق الگو گرفته اند و راهی یافته اند که این نمونه های براق را تشویق کنند.
شما میتوانید خودتان یک استارتاپ موفق باشید، فکر کنید، ایده پردازی کنید، مدل کسب و کاری ساده بنویسید، ارزشهایتان را معین کنید، هدف گذاری کنید و سپس نوبت تلاشی سخت است تا به سمت هدفتان بروید. اگر رسیدید که چه بهتر اگر هم نرسیدید، به خودتان بدهکار نخواهید بود.
این نوشته برای تشویق شما برای خروج از سازمانتان نیست، این نوشته برای آن است که با خودتان فکر کنید و ببینید آیا سازمان مانع رشد شماست، یا این شما هستید که به ایده های خوب خودتان به اندازه کافی باور ندارید.
ممکن است شما نتوانید به تنهایی این کار را بکنید، پس در پی شریک و همراه باشید، شاید شما به اندازه کافی در فروش تبحر نداشته باشید، شاید یک فروشنده خوب هم باشد که به اندازه شما فنی نباشد. او را بیابید. خودتان را بشناسید و دنبال راهی که فکر میکنید خوب تر است بروید. اگر نرفتید، بدانید که غر زدن و اظهار نارضایتی، کمتر ممکن است سودی داشته باشد.
کمی و فقط روزی چند دقیقه فکر کردن، خیلی کمک میکند.
شما تجربه ای دارید؟
سربلند باشید