میخواهم پیشرفت کنم
در بسیاری از مصاحبه های استخدامی، وقتی از مصاحبه شوندگان سوال میشود که مهمترین انتظار شغلی شما چیست، میگویند که میخواهند پیشرفت کنند! وقتی از آنها پرسیده میشود که پیشرفت یعنی چه، معمولاً وارد چرخه معیوبی میشویم که نشان میدهد فرد از پیشرفت حتی تعریفی شخصی هم ندارد. در این حالت، سازمان چطور میتواند شما را ارضا کند؟
برخی میگویند که پیشرفت یعنی چند سال بعد اینجایی که الان هستم نباشم. این توضیح واضحات است. اما پس رفت هم میتواند این حالت را ایجاد کند. شما آنجائی که هستید، نخواهید بود، اما آیا آنجایی که هستید، را دوست خواهید داشت؟ این همانی که میخواستید، هست؟
برخی میگویند یک شغل بهتر داشته باشم با درآمد بیشتر. این باز بهتر از آن جواب کلی قبلی است، اما هنوز کافی نیست. تعریف شغل بهتر چیست؟ میخواهید مثلاً در سازمانی بزرگتر باشید؟ یا میخواهید همین جا رده بالاتری داشته باشید؟ میخواهید حتماً مدیر شوید؟ یا میخواهید یک کارشناس خبره شوید؟ یا صرفاً اگر درآمد بیشتری برایتان تامین شود، کافی خواهد بود.
این فرایند را بارها و بارها با مصاحبه شوندگان زیادی طی کرده ایم. آخر سر از آنها میپرسم که چقدر به این آینده و پیشرفت فکر کرده اید؟ آنها دغدغه داشتن را با فکر کردن اشتباه میگیرند. آنها نگران هستند که آیا میتوانند درآمد بیشتری در آینده داشته باشند؟ یا نه؟ اما برای این درآمد بیشتری “فکری” نکرده اند که این درآمد نسبت به سایر عوامل چقدر مهم است؟
این شانس را داشته ام که با برخی از دوستانی که چند سال قبل چنین حرفهایی زده بودند، دوباره مواجه شوم. آنها اکنون درآمد بیشتری دارند، اما راضی نیستند. گله دارند از سازمان و مدیریت که آنها را نمیبیند، به آنها توجه نمیکند، یا فضای ابراز عقیده نمیدهد و ….
شاید بگوئید که این همان نظام سلسله مراتبی از نیازهاست. میپذیرم، اما سوال من این است که وقتی ما ندانیم “خوب” چه شکلی است، چطور میتوانیم آن خوب نامفهوم را بخواهیم؟
هر جا هستیم، باید بدانیم که چند سال بعد کجا میخواهیم باشیم. این حرف در ای نوبلاگ خیلی تکراری است. میدانم در نوشته های دیگران هم این موضوع را زیاد دیده اید. اما سوالم این است که چقدر این موضوع را باور دارید و چقدر برای آن، “کاری یا اقدامی” کرده اید؟ چه کرده اید؟
بنابراین پیشنهاد میکنم که این سوال را از خودتان بپرسید و جواب خودتان را بشنوید. شما باید از سازمان بخواهید، و باید بدانید که چه میخواهید، و چه حاضرید در مقابل بدهید؟ چقدر حاضرید که در سازمان بمانید و تلاش کنید؟ چقدر حاضرید در مقابل وسوسه های شغلی دیگر مقاومت کنید؟ آیا با اولین پیشنهاد مالی بهتر، یا به ظاهر بهتر، سازمان را ترک میکنید؟
این شما هستید که میخواهید، سازمان نیست که به شما چیزی را میدهد. این اصل را باور کنیم، تا بتوانیم موفق باشیم. موفقیت هم تعریفی دارد که خوب میدانیم.
تجربه شما چیست؟
سربلند باشید
سوال خوبی بود، فکر می کنم بنظر من پیشرفت یعنی یک حرکت رو به جلو مستمر بسمت هدفی تعیین شده که بتوان با توجه به مسیر طی شده و مسیر باقیمانده آن را ارزیابی کرد.
سلام
از تعریف خوب شما متشکرم. نکته این است که آیا میتوان این اهداف را تعیین کرد؟ چرا حتی افرادی که هدف تعیین میکنند هم در میانه راه خسته و آزرده میشوند؟
سربلند باشید
من هر وقت مطالب شما را میخوانم، بیشتر از آنکه بتوانم چیزی در نظرات به آن اضافه کنم، پرسش ها وشبهات زیادی برایم بوجود می آید. و حالا این اتفاق واقعی:
من هفته پیش از مدیرم خواهان ارتقا رتبه شدم. پاسخ داد به دلیل اینکه فلان مدل تحلیل را نمی توانی انجام دهی ترفیع نمی گیری. پاسخ دادم من زمینه علمی این نوع تحلیل را دارم زیرا کسی که الان آن را انجام میدهد هم رشته من است ضمن انکه من هم از دانشگاه معتبری فارغ التحصیل شده ام. خاضعانه از مدیرم درخواست کردم برای بدست آوردن تجربه عملی، مرا زیر دست همکارم به کار بگمارد تا آن نوع تحلیل را فرا گرفته و بتوانم ترفیع بگیرم. اگرم بحث کمبود دانش است سازمان مرا به کلاس های آموزشی مربوطه بفرستد تا آموزش ببینم.
ناباورانه با این پاسخ دندان شکن مواجه شدم: اینجا آموزشگاه نیست!!!
به نظر شما کجای کار من ایراد داشت؟؟؟ اضافه میکنم که در زمان مصاحبه من عنوان کرده بودم که می آیم برای یادگیری و میدانم که زمینه علمی را دارم ولی تجربه ندارم. سازمان با علم به توانمندیها و خواسته های من مرا استخدام کرد.
سلام
به وجود آمدن سوال خیلی خوب است. قدر این را بدانید که برایتان سوال ایجاد میشود. این شروع توسعه فردی است.
اجازه بدهید من کمی بی رحمانه قضاوت کنم، چون به نظرم این بیرحمی جنبه های دیگری از موضوع را روشن تر میکند.
فرض کنید که مدیر شما، اصلاً نیتش این است که شما رشد نکنید. فرض کنید که او نمیخواهد به گفته های شما در زمان استخدام توجه کند. فرض کنید که او برخورد فروتنانه شما را حمل بر ضعف شما میکند. به نظرم وضع از این بدتر نیست.
حالا نقش شما چیست؟
پیشنهاد من این است که روی خودتان سرمایه گذاری کنید. اگر آن روش تحلیل به دردتان (به طور کلی و در این شرکت احتمالاً) میخورد، خودتان در یک دوره ثبت نام کنید و خود را در آن راستا توسعه دهید. در موقعیتهای مختلف خودتان در معرض انجام آن کار (چه در سازمان و چه در بیرون آن) قرار دهید. خلاصه اگر فرض کنیم که آنها نمیخواهند شما رشد کنید، کاری کنید که به این نتیجه برسند که بدون شما نمیتوانند به اهدافشان برسند و ارتقای شما یک راهکار و پیشنهاد رد نشدنی برای آنها و هر سازمان دیگر باشد.
اکنون با آن موقعیت چقدر فاصله دارید؟ خودتان را به آن جایگاه برسانید، با تلاش و ممارست زیاد.
میدانم که این حرفها کتابی به نظر میرسد اما باور کنید راهی جز این نیست که خودمان به فکر توسعه خودمان باشیم و آنگاه وقتی توسعه یافتیم، سازمانها راهی ندارند جز اینکه پیشنهادهای ما را بپذیرند.
من اگر جای شما بودم، کلاس را به هزینه خودم میرفتم و آن مهارت را به سید مهارتهایم اضافه میکردم. آیا سازمان در آن شرایط هم حاضر نبود که به شما ارتقا دهد؟
اگر باز هم زمینه رشد فراهم نشد، به نظرم باید در مورد سازمانی که برای آن کار میکنید، بازنگری کنید و شرایط خودتان را برایشان روشن نمائید. اگر هم سازمان را به علتهای دیگری مثل برند، یا درآمد یا … دوست دارید، پس باید آن قدر قوی و توسعه یافته شوید که اینجا هم به همان اندازه که میخواهید، مورد نیاز باشید.
سربلند باشید