ماشین زرد
حتماً با این پدیده مواجه شده اید که مثلاً وقتی یک لباس خاص میخرید و فکر میکنید که این لباس خیلی خاص است، از فردا میبیند که همه از همان لباس بر تن دارند و احتمالاً به شانس خودتان لعنت میفرستید! چه اتفاق افتاده؟ آیا همه رفته اند و از همان لباس خریده اند؟ مسلماً خیر.
اتفاقی که افتاده مربوط به مغز من و شماست.
یکی از کارهای خیلی اساسی مغز این است که انبوه اطلاعاتی که به ما میرسد را بر اساس اولویتهای ما فیلتر میکند و اطلاعاتی را که بر آن اساس غیر ضروری تشخیص میدهد، برای صرفه جوئی در مصرف انرژی، دور میریزد. یعنی ما در واقع آن اطلاعات را نمیبینیم!
این موضوع را با یک فیلم و مثال جالب در این آدرس میتوانید ببینید. آنجا به خوبی و سادگی توضیح داده شده است که در مغز سیستمی وجود دارد که اطلاعات را بر اساس نیاز و توجه ما فیلتر میکند.
مثالی که در آن صفحه زده شده، مثال ماشینهای زرد است. توضیح داده شده که چون همه تاکسی ها زرد هستند، پس ما همه ماشینهای زرد غیر تاکسی را هم تاکسی فرض میکنیم و به همه بی توجه میشویم، مگر زمانی که دنبال تاکسی باشیم! و میگوید که برای امتحان، روی ماشینهای زرد تمرکز کنید، خواهید دید که از فردا تعداد زیادتری ماشین زرد خواهید دید. (البته در مورد کشور ما به دلیل محدودیت تولید ماشین زرد، شاید مثال لباسی که عرض کردم، بیشتر کاربرد داشته باشد، این یکی ار امتحان کنید)
اما از این موضوع یک نتیجه سازمانی میتوان گرفت. آن هم این است که خیلی موضوعات در سازمان هست که ما به آنها توجه نمیکنیم و در واقع آنها را نمیبینیم. این ندیدن میتواند مربوط به مشکلات سازمان ما باشد که سبب بروز پدیده پنجره شکسته میشود. میتواند در مورد انسانها باشد، که منجر به تخریبهای جدی میشود. موضوع من اینجا آدمهاست.
همه انسانها به دیده شدن نیاز دارند. وقتی ما آنها را نمیبینیم، آنها برای تامین آن نیازشان، کارهایی میکنند که به فکر خودشان، منجر به تامین آن نیاز شود. این کارها، معمولاً کارهای عادی نیستند، چون تجربه به آنها ثابت کرده که با کارهای عادی دیده نخواهند شد. این کارهای غیر عادی میتواند سبب شود که ما آنها را ببینیم، اما چه دیدنی؟ کارهای آنها به نظر ما هم عجیب میآید و اگر متوجه آن نیاز نباشیم، آن کارهای غیرعادی را حمل بر انگیزه های دیگر میکنیم.
یک فرد با I پرشدت، نیاز دارد که کانون توجه باشد. وقتی این نیازش تامین نمیشود، لباسهای عجیب میپوشد، زیاد و احتمالاً بلند حرف میزند، در تیم، سعی میکند که کارها را به نام خودش نشان دهد و … که همه اثرات و بازخوردهای منفی خواهد داشت.
در مورد یک فرد با D پرشدت، این نیاز به دیده شدن، میتواند سبب شود که او حتی دعوا کند، داد بزند تا همه بدانند که هست و او را ببینند.
یک High C یا یک High S ممکن است حتی تعمداً خطا کنند، تا این رفتار که برای آنها غریب است اما برای یک I و D نیست، سبب شود که دیده شوند. به همین سادگی.
اگر بدانیم که این کارها ریشه در تامین نیاز طبیعی به دیده شدن دارد، با یک توجه ساده میتوانیم همه آنها را از بین ببریم یا از بروز آنها جلوگیری کنیم.
حالا چطور همه را ببینیم؟ به نظرم یک راه ساده این است که هر از گاهی به بهانه ای که برای خودمان درست میکنیم، به فهرست همکارانمان نگاهی بکنیم، ببینیم با چه کسانی کار میکنیم؟ آنها الان روی چه پروژه ای کار میکنند و … به این ترتیب مغز یاد میگیرد که این آدمها برای ما مهم هستند و نباید اطلاعات آنها را فیلتر کند.
همین مسئله در هدف گذاری هست. وقتی هدف را نمینویسیم، در کانون توجه ما واقع نمیشود. اطلاعاتی که به آن هدف مربوط است را نمیبینیم، و لذا در راستای آن هدف جلو نمیرویم. فرصتها را از دست میدهیم، و فکر میکنیم که تمام دنیا بر علیه ما هستند.
پس ما اینجا هم نقش داریم. باید آنچه برایمان مهم است را به روشهای مختلف، مورد توجه قرار دهیم، هدف را بنویسیم، نام افراد و پروژه ها را نگاه کنیم و … تا اطلاعات آنها را از دست ندهیم و متمرکز تر باشیم.
خیلی مشکل نیست. آخر وقت امروز با خودتان فکر کنید که در مورد چند نفر از همکاران میدانید که کفشهایشان چه رنگی بوده است؟ کدام همکار امروز ناراحت تر یا خوشحال تر از روزهای دیگر بود؟ و به خودتان امتیازی بدهید که چقدر به اطرافتان و آنچه فکر میکنید یا ادعا میکنید که برایتان مهم است، توجه میکنید.
سربلند باشید
مقاله خیلی زیبایی بود
من خودم یک زمانی از کت و شلوار پوشیدن واهمه داشتم
فکر می کردم بپوشم خاص میشم و همه نگاه میکنن
ولی یک روز تو این زمینه حساس شدم و به دورو برم نگاه کردم و دیدم تعداد کسایی که کت و شلوار میپوشن کم نیستن
و کسی هم بهشون توجی نمیکنه
..
…
ممنون از مطلب خوبتون
متشکرم استاد کمالیان عزیز از نشر مطالب مفیدتان؛
زمانی که حدود ده ساله بودم، پدرم یک ماشین پیکان سبزرنگ کاهویی (که رنگ کمیابی بود) خرید. من همه توجهم به ماشین جلب بود. از روز بعد وقتی که مدرسه می رفتم یکی دو مورد از آن رنگ ماشین را در شهرمان می دیدم. اولین روزها فکر می کردم چقدر ماشین این رنگی زیاد شده ولی بعد از دو سه روز فهمیدم که آنها را همیشه در محل خاصشان می بینم . مثلاً در جلوی منزل صاحبشان یا در خیابان خاصی. فهمیدم که این اتفاق هر روز تکرار می شود و می شده است ولی من توجهم به آنها از آن روز جلب شده بود. ارادتمند احمدی پور
@بهمن
آقای احمدی پور عزیز
سلام
همانطور که شما بهتر میدانید، یافته های حوزه علوم انسانی بیشتر اینطور حاصل شده اند که پدیده ای مشاهده شده، اثربخشی آن توجهی را جلب کرده، این پدیده ریشه یابی شده، با کمک علوم تجربی، مبانی نظری یافته و سپس برای استفاده در اختیار سایرین قرار گرفته تا همه بهره مند شوند.
لذا تمام مواردی که در این حوزه و مانند این نوشته مطرح هستند را همه ما قبلاً تجربه کرده ایم، برخی مثل جنابعالی توجه داشته اند که چه اتفاقی رخ میدهد و برخی هم از کنارش رد شده اند.
اگر این نکات را قبل از وقوع بدانیم ممکن است در راهی به دردمان بخورد.
مثلاً بارها دیده و شنیده ایم که گروهی از دوستان میگویند که تمرکز بر اهداف چگونه ممکن است سبب افزایش احتمال تحقق آنها شود؟ این نمونه میتواند به آن گروه از دوستانی که حتماً به دلیل نیاز دارند تا توصیه ای را عملی کنند، کمک کند که علت این امر را دریابند: وقتی بر اهداف تمرکز میکنیم، وقتی آنها را مینویسیم، وقتی به طور ادواری به نوشته ها نگاه میکنیم و به آنها فکر میکنیم، اطلاعات بیشتری راجع به آنها بدست میآوریم و بخش کمتری از اطلاعات مربوط به آنها را از دست میدهیم.
از اظهار لطف و توجه شما باز هم سپاسگزارم.
سربلند باشید
سلام
من از این پدیده و مثال یک نتیجه شخصی گرفتم و آن هم احتمال نادیده گرفتن انتخاب ها و راه حل هاست. مثلا من دنبال چیزی یا کسی هستم که نیاز و مساله مرا حل کند ولی فکر میکنم پیدا نمیشود و برای همین دنبال آن هم نمی روم. در حالی که واقعیت چیز دیگریست.
گاهی اوقات مطلبی که نوشته اید درست همان تلنگری بوده که فکر من در آن لحظه نیاز داشته. همراهی شما حقیقتا غنیمت است.
ارادت
@ابراهیم
سلام. اگرتمرکزمان را به هر روش بر چیزی که دنبالش هستیم حفظ کنیم، دریایی از اطلاعات در مورد آن دریافت میکنیم و هیچ اطلاعی از دست نمیرود.
سربلند باشید
اینهم یک جمله خوب که ظاهرا از برایان تریسی است:
شما آهن ربایی زنده هستید. در مورد هرچه بیندیشید، همان را به سمت خود میکشید!
سربلند باشید