شما درخت هستید؟
این نوشته کمی طولانی است، ببخشید و امیدوارم که بخوانید…
بخشی از زمان روزهای من هم مثل خیلی از شما، صرف ورق زدن شبکه های اجتماعی میشود. گرچه شاید اصطلاح ورق زدن هم به مرور زمان تبدیل به اصطلاحی ناشناخته شود، مثل برداشتن گوشی که امروز درکش برای کسانی که عملاً برای پاسخ دادن به تلفن دیگر “گوشی” را بر نمیدارند، بلکه دکمه ای را میزنند! اما من هنوز هم شبکه های اجتماعی را ورق میزنم…
در این تورقها، نکته های جالبی هست که لابلای انواع جوک و لطیفه و خبر دیده میشود که باید خوب خواند و درک کرد. یکی از اینها نوشته یا گفته ای است که از آقای جیم ران (Jim Rohn – 1930-2009) نقل شده است. او که یک کارآفرین، نویسنده و سخنران بوده، گفته که
“اگر از جائی که هستید و اوضاعی که دارید، راضی نیستید، آن را تغییر دهید. شما درخت نیستید!”
از این نوشته خیلی به سادگی نباید گذشت، خیلی از ما، اگر نگوئیم همه ما، و ما منظورم همه بشریت است و نه فقط ایرانیها، از وضعی که داریم و جائی که هستیم، چندان رضایت نداریم. این رضایت نداشتن دو جنبه دارد، یکی اینکه چون میدانیم جائی بهتر باشیم، به جائی که هستیم راضی نمیشویم و میکوشیم که جائی بهتر باشیم، صورت دیگر این است که از جائی که هستیم ناراحت هستیم و این ناراحتی ما را به سوی ناامیدی سوق میدهد و حاصل ناامیدی هم جز بی عملی نیست و نهایتاً بی عملی هم به ماندن در همان وضعیت و همان جا، منجر میشود.
واقعاً داستان چیست؟ به نظرم داستان، داستان شیوه زندگی است. ما میتوانیم مثل یک درخت باشیم، بذرمان جائی افتاده که خودمان هیچ نقشی در آن نداشته ایم، یا آبی به ما میرسد و زنده میمانیم یا در محیطی خشک می افتیم و از بین میرویم. اگر از بین رفتیم که هیچ، اما اگر آبی به ما رسید و خاک هم غذای مناسبی به ما داد، رشد میکنیم.
اگر خاک مساعد نبود و غذائی نداد و از بین رفتیم که هیچ، (یاد آن جوک معروف افتادم که همیشه دو حالت داشت)، اما اگر غذا رسید، رشد میکنیم، بلند و قوی میشویم، شاخه و برگ خواهیم داشت و سایه ای می گسترانیم. در ادامه راه، یا آن آب و غذا روزی به دلیلی که باز هم ما در آن نقشی نداریم، قطع میشود و ما کم کم خشک میشویم و به هیزمی بدل خواهیم شد، یا برقرار میماند و ما بزرگتر و زیباتر و سبز تر میشویم.
اگر آب و غذا قطع شد و خشک شدیم و از بین رفتیم که هیچ، اما اگر آب و غذا برقرار بود، مدتهای زیاد میمانیم و رشد میکنیم و دائم بزرگتر و قوی تر و مقاوم تر میشویم. در بودن آب و غذا هم یا جاده ای، اتوبانی، ساختمانی با وجود ما در تقابل واقع میشود و لازم میشود که قطعمان کنند، یا جائی واقع میشویم که از گزند این بلایای توسعه ای دور و سالم میمانیم و انسانها را میبینیم که می آیند و میروند و ما میمانیم.
اگر ساختمان و راه و عوارض دیگر به جانمان افتاد و از بین رفتیم که هیچ، اما اگر از گزند اینها هم در امان ماندیم، مسیر زندگی ما ادامه دارد و خلاصه منتظر میمانیم که روزی اتفاقی بیفتد یا نیفتد که ما بمانیم و بهتر شویم یا از بین برویم. این درخت نه تنها در زمان کاشته شدن در زندگی و کیفیت حیات خود نقشی نداشته، در ادامه یا قطع آن هم نمیتواند نقشی داشته باشد و همیشه تسلیم سرنوشت و وقایعی است که رخ میدهند.
حالا به زندگی خودمان نگاهی بکنیم، ما چقدر شبیه آن درخت هستیم؟ در انتخاب محل تولدمان، در سطح زندگی و سواد و روحیات والدینمان که ظاهراً نقشی نداشته ایم، با آنها بزرگ میشویم، تا دوره کودکی هم که ظاهراً نقش ما خیلی شبیه آن درخت است، اما پس از آن چطور؟ آیا ما در انتخاب حرفه مان، در انتخاب نوع و سطح زندگی مان، در اینکه چقدر سلامت یا بیمار و رنجور باشیم، با درخت فرقی داریم؟
بیائید یک جور دیگر نگاه کنیم. بیائید به همان درخت فکر کنیم، شرایط درخت را در نظر بگیریم، برخورد ما با انواع ناملایمات زندگی، چه فرقی با آن درخت دارد؟ ما اگر از جای خود راضی نیستیم، برای تغییر آن چه تلاشی میکنیم؟ اول به غر زدنها فکر کنیم، اینها چه سودی دارند؟ کمی سبک میشویم، قبول، بعدش چه میشود؟ جز القای ناامیدی و سرخوردگی و کلافه بودن، حسی دیگر هم به ما میدهد؟ برایمان سودی دارد؟ من هرچه فکر میکنم، از دریافت نتیجه ای عاجزم.
اما بعد از غر زدن و گفتگوی درونی از جنس من چقدر بدبختم و …. چه کار دیگری میکنیم؟ اول میدانیم کجا میخواهیم باشیم؟ میدانیم چه وضعی میخواهیم داشته باشیم؟ میدانیم وضع و جای خوب یعنی چه؟ آن درخت میداند؟ درختی که بذرش در خیابانی فرعی در شهری مثل تهران به تصادف افتاده، جائی که گاهی آبی اندک به او میرسد و گاهی در یکی از صدها بهار فرصت و امکان رویش برگی پیدا میکند، میداند درخیابان ولیعصر چه میگذرد؟ در هوای بارانی و نمناک شمال چطور؟ در هوای کشورهای سرسیر اروپای شمالی یا مرکز آفریقا که مثل جهنم گرم است، چطور؟ یا در کنار خیابانهای دبی که با زور آب را به پای درخت میرسانند، چطور؟ میداند؟ میتواند بداند؟ و اگر هم بداند، میداند که کدام را دوست دارد؟ میداند چه میخواهد؟ میداند که اگر به شمال برود، شاید سالی یکی دو بار سیلی بیاید و از ریشه برکندش؟ یا میداند که در همان دبی ممکن است در حاشیه بزرگراهی بزرگ، در اثر برخورد یک خودرو از بین برود و تازه کلی هم دود بخورد؟ میداند که جای دیگر چه خبر است و میداند کدام را میخواهد؟
ما چطور؟ ما میدانیم چه میخواهیم؟ میدانیم که اصلاً معیارهای ما برای انتخاب و تمیز دادن خوب و بد کدامند؟ چه به ما بدهند خوشحال خواهیم شد؟ بیائید یک بار، یواشکی از خودمان بپرسیم که اگر همین الان غول چراغ جادو بیاید و از ما بپرسد که چه به ما بدهد که از اوضاعمان راضی شویم، میدانیم که واقعاً چه میخواهیم؟
فرض میکنم که میدانیم، ممکن است این خواسته ها بسته به فرد، در طیفی از یک اینترنت پر سرعت توپ، تا شغل خوب و آزادی در حوزه های متنوع باشد. من فرض میکنم که همه ما فهرستی در جیب داریم که میدانیم اگر همین الان اینها را داشته باشیم، دیگر غمی نداریم. اما نکته این است که آنها را نداریم. اصلاً مشکل همینجاست که اینها را نداریم. آن درخت هم ندارد. حالا فرق ما اینجا کجاست؟ اگر آن درخت هم میدانست، کمااینکه برگهایش را به سوی رطوبت هوا و ریشه هایش را به سوی یک منبع آب میل میدهد، آیا ما هم میتوانیم مثل او باشیم؟ میتوانیم ریشه هایمان را به سوئی بفرستیم؟ این ریشه فرستادن و برگها را سمت و سو دادن، منبع میخواهد و مشکل دارد. مشکلش هم ساده نیست، ویزا میخواهد، پول میخواهد، و دوستان همه اینها چه میخواهد؟ همه اینها همت و تلاش میخواهد.
اگر بدانم چه میخواهم و میخواهم کجا و در چه وضعی باشم، حالا باید آن خواسته ها چنان به من انگیزه بدهد که سختی ها را تحمل کنم که به آنها برسم. مگر این حرف منطقی نیست؟ مگر من الان از وضعم ناراضی نیستم؟ مگر الان سختی نمیکشم مگر این سختی من را اذیت نمیکند؟ خوب حالا که میدانم چه میخواهم و کجا میخواهم باشم، حالا میتوانم همان سختی را در راهی دیگر، شاید کمی بیشتر، تحمل کنم و امیدوار باشم که با این سختی ها بعد از مدتی آنجا و در وضعی باشم که میخواهم.
اما حالا که به اینجا رسید، اگر هنوز میخوانید، از خودمان بپرسیم که واقعاً میدانیم و واقعاً میخواهیم؟ یادتان باشد که ما چون جا و وضعیت را دوست نداریم، سختی میکشیم، حالا هم قرار است سختی بکشیم اما در راهی و جهتی دیگر.
نکند در کنجی نشسته ایم، بادی گهگاهی می وزد، ما هم از خنکایش نفسی تازه میکنیم و این بادهای گهگاه را به سختیهایی که ما را به رودخانه ای که در ذهنمان ساخته ایم و دوست داریم آنجا باشیم، دور نگه میدارد؟ راستی نقش من و شما، در مقایسه با آن درخت، چیست؟ ما چقدر آماده ایم که اگر از وضعی که داریم خرسند نیستیم، جایمان را عوض کنیم؟ راستی ما چقدر درخت هستیم؟ اگر به فکر خودمان باشیم، میتوانیم وضعیت خودمان را به وضعیتی که میخواهیم تغییر دهیم، میتوانیم خودمان را توسعه دهیم تا به جائی که میخواهیم برسیم.
سربلند باشید
پی نوشت: این یادداشت در نشریه چلچراغ شماره 638 مورخ 16 آبان 1394 منتشر شد.
سلام،
تلنگر دلچسبی بود!!!
واقعا عالی؛ خصوصا تشبیه به درخت
موضوعی که خیلی شایع هست اینه که معمولا راضی نیستیم و شعاع این قضیه خیلی زیاده
گاهی نارضایتی دارای خواستگاه صحیحی نیست و درنتیجه هیچ کاری نمیشه کرد
و اگر خواستگاهش درست باشه بقول قدیمی ها جنم میخواد که بشه از بند اون آزاد شد
سرفراز باشید
سلام
این لطف شماست که نوشته ای را که خود بی تردید به آن اندیشیده بودید، تلنگری تلقی کردید. از لطفتان متشکرم.
سربلند باشید
راستش وضعیت من اینطوریه که دقیقا نمیدونم چی میخوام ولی بشدت دلم میخواد بزنم به دریا ببینم چی میشه ولی میترسم زیادی آسیب ببینم
سلام
دل به دریا زدن خوب نیست، پیشنهاد میکنم کمی به وضعیت، فکر کنید. ببینید کجا میخواهید باشید، ببینید چه هستید و چه میخواهید؟ چه دارید و چه لازم دارید؟
باید فکر کنید، هدف داشته باشید، مسیر را شناسائی کنید و بعد پیش بروید. ابتدا باید خودتان را بشناسید.
پیشنهاد میکنم این مطلب را هم بخوانید:
http://www.uveco.ir/hrblog/%D9%85%D9%86-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85/
سربلند باشید
تو رو به هر کی می پرستید تو رو خدا شعار ندید برادر من
اخه چرا این نسخه ها رو برای پوشاندن سوءمدیریت هاو حقوق رفته جوونا می گید اخه؟
سلام
بسیار متاسف هستم که نمیتوانم دو نظر دیگر شما را منتشر کنم.
عرض کرده بودم که نوشته های موهن، مخرب و فاقد مرجع برای ادعاهایی که مطرح میشود، را منتظر نخواهم کرد اما افسوس که گویا شما بنا دارید که توجهی نکنید.
از شما خواهش میکنم اقلاً برای اینکه خودتان اذیت نشوید، از خواندن این نوشته ها پرهیز کنید. شاید جائی دیگر، فضائی آنطور که شما دلتان میخواهد، وجود داشته باشد. آن را بیابید و آنجا نظراتتان را منتشر بفرمائید.
با کمال تاسف از انتشار نظرات شما معذورم. برایتان آرامش، سلامت و توفیق آرزو میکنم.
سربلند باشید
سلام مهندس
هر آن کس دل به دریا زد، رهایی یافت!
یکی از دوستان من می گفت:اگر مقاله ای درست و اصولی نوشته شده باشد می توان با خواندن مقدمه، دو جمله اول و دو جمله آحر متن ، و نهایتا خواندن نتیجه گیری آن به مفهوم و پیام کلی آن دست یافت! مهارت مطالعه و درک مطلب یکی از مهارت های مهم زندگی امروز است.بدون این مهارت یا مجبور می شویم فقط به متون کوتاه و مینیمال بسنده کنیم و یا مطالب عمیق تر و طولانی تر را از اول تا آخر بخوانیم! که این هم با بی حوصلگی های شخصی و مشغله های کاری و فردی ممکن نیست!
لطفا یک پست هم در مورد مهارت مطالعه متون بلند بنویسد! خدای ناکرده اصلا منظورم متن طولانی شما نیست!من با دیدن تصویر تمام مفهوم را گرفتم که حتی اگر درخت هم باشید و از جای خود راضی نباشید، به شرطی که صاحب درست و حسابی داشته باشید می توانید جایتان را تغییر دهید!!
سلام آقای دکتر عزیز، هوای خوب گوارای وجود…
پیام شما دریافت شد، سعی میکنم باز هم کوتاه تر بنویسم، اطاعت :-)
در دنیای امروز ماعادت کرده ایم که به کوتاه خواندن، این هم یک آفت شبکه های اجتماعی و تلگرام است که هر چه از چند خط بیشتر میشود را رد میکنیم، البته زمان هم برای این همه کار و این همه اطلاعات را خواندن نداریم و باید گزینش کنیم. در این گزینش سریع خوانی نعمت است.
من هم به علت موافقتی که با فرمایش شما دارم، کتابی از سری “به زبان آدمیزاد” خواندم که خیلی کمک کرد. لینکش این است:
http://shop.netshahr.com/book/general/for-dummies/isbn-978-600-7022-04-7/
به امید دیدار
سربلند باشید