بدبینی و مرکز کنترل
پیش از این هم در مورد بدبینی و خوش بینی و هم در مورد مرکز کنترل درونی و بیرونی، نوشته ام. وقتی این دو مقوله را کنار هم بگذاریم، گاهی به نظر میرسد که با هم در تناقض هستند. این نوشته را به این موضوع اختصاص داده ام. البته این موضوع را قبلاً هم در این نوشته مورد اشاره قرار داده ام، اما اخیرا با ابهاماتی در این حوزه و تفسیر این موضوع مواجه شده ام که فکر کردم بد نیست بر آن مروری کنم.
آقای سلیگمن در کتاب عالی اش “از بدبنی به خوش بینی” چند عامل را برای ارزیابی بدبینی ارائه میکند که خلاصه آنها این گفتمان است که “من همیشه خراب میکنم” میگوید از این گفتمان درونی پرهیز کنید. تکیه من بر اشاره ای است که در این گفتمان به خودمان داریم و خود را مسئول همه خرابی ها میدانیم. در مقابل در مرکز کنترل بیرونی میگوئیم که فرد باید نسبت به آنچه رخ میدهد مسئول باشد، یعنی وقتی دیر میرسد به قرار، نگوید که این و آن مقصر بودند و بپذیرد که خودش هم نقش داشته است. حالا این دو با هم متناقض به نظر نمیرسند؟
من چطور میتوانم خود را هم مسئول بدانم هم ندانم؟
نکته درست همین جاست که ما باید خود را مسئول بدانیم (مرکز کنترل درونی) اما اینکه خود را مقصر بدانیم (بد بینی) حاصلی ندارد. فرد توسعه یافته باید بین این دو فرق قائل شود. او نباید از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند، باید مسئول باشد، باید راهی پیدا کند و به پیدا شدن راهی برای خروج از این شرایط و حتی عدم تکرار آن، امید داشته باشد.
گفتگوی درونی که من را مقصر بداند، تا جائی که مسئولیت را متوجه من کند، اشکالی ندارد، اما به محض اینکه این مسئولیت تبدیل به یک گناه نابخشودنی و غیر قابل جبران شود، بدبینی که مقدمه افسردگی است، شروع میشود.
حالا چه باید کرد؟
آنچه راهکار خوبی به نظر میرسد این است که با تکنیکها و مهارتهای خروج از این شرایط آشنا شویم. مثلاً حل مسئله یاد بگیریم. بدانیم که باید شرایط را تحلیل کنیم، علتها و ریشه ها را بیابیم، برای رفع آنها یا ممانعت از بروز آنها راهی فکر کنیم و به این ترتیب نقش و مسئولیت خود را ایفا کنیم. اینکه مسئول و مقصر باشیم و به حسرت یا سرکوب خود بسنده کنیم، حاصلی جز تکرار فزاینده مشکل نخواهد داشت.
میخواهم باز هم نتیجه بگیرم که نظریه ها ممکن است به ظاهر با هم متناقض باشند، شاید فکر کنیم که اگر این بخواهد بشود، دیگری نخواهد شد، اما اگر نیک بنگریم، چیز دیگری خواهیم دید که آن تصویر تازه راهی جز راههای ساده (و البته نه آسان) نخواهد داشت. آنهم توانمد شدن، فکر کردن، مسئله را حل کردن و مانند اینها نیست.
اجازه بدهید اینجا گریزی بزنم به مفهوم توانمندی، توانمندسازی کارکنان این نیست که افراد کارکنان بهتری شوند، افراد باید بر اساس راهی که خود انتخاب میکنند، با سرنخهایی که از مربی یا مدرس دریافت میکنند، نسخه خود را بیابند. این چنین افرادی، نه به خاطر سازمان، که به خاطر نفس خودشان، هم شهروندان بهتری خواهند بود و هم کارکنانی بهتر.
شما چطور بین خوش بینی و مسئولیت پذیری تعادل برقرار میکنید؟
سربلند باشید
مسئولیت پذیر بودن در یک سازمان بسیار مهمه و اگر شخصی یک خطایی کرد باید جرئت اعتراف به حطا و پذیرش مسئولیت رو داشته باشه. البته ایجاد یک فضای سازمانی مناسب برای اینکه افراد جرئت اعتراف و مسئولیت پذیری رو داشته باشند بسیار مهمه.