خارپشت و روباه و سازمان
آقای کریمی در مطلبی تحت عنوان جوجه اردکهای زشت در سازمان به زیبائی وضعیتی را در سازمان به تصویر کشیده اند که شبیه داستان آن جوجه اردک زشت است که تبدیل به قویی زیبا شد. اتفاقاً در همین مقطع دارم کتاب خوب به عالی را میخوانم. آنجا هم در مورد رهبران سازمانهایی که موفقیتهای بسیار بزرگ و بسیار ماندگار داشته اند، صحبت میشود.
در آنجا به تمثیلی اشاره شده که موضوع یک مقاله معروف فلسفی هم هست، داستان روباه و خارپشت. گذشته از باورهای نگارنده این مقاله، تمثیل جالبی است که خیلی هم به بحث رفتار سازمانی مربوط و متصل است.
داستان بسیار ساده است، شاید همین است که این قدر جذاب شده است. داستان مربوط به روباهی است که هر روز تصمیم میگیرد خارپشتی را شکار کند،در جائی با نقشه ای کمین میکند و با دیدن خارپشت وارد عمل میشود. اما خارپشت همیشه یک سلاح دارد، به شکل گلوله در میآید و به سوی روباه قل میخورد، همین کافیست که روباه فرار کند. اما تحلیلهای بعدی هر یک جالب تر است که در ادامه به این تحلیلها اشاره میکنم…
آقای کریمی در مطلبی تحت عنوان جوجه اردکهای زشت در سازمان
به زیبائی وضعیتی را در سازمان به تصویر کشیده اند که شبیه داستان آن جوجه
اردک زشت است که تبدیل به قویی زیبا شد. اتفاقاً در همین مقطع دارم کتاب
خوب به عالی را میخوانم. (کاش ترجمه اش کمی بهتر بود) آنجا هم در مورد رهبران سازمانهایی که موفقیتهای
بسیار بزرگ و بسیار ماندگار داشته اند،صحبت میشود.
در آنجا به تمثیلی اشاره شده که موضوع یک مقاله معروف فلسفی
هم هست، داستان روباه و خارپشت. گذشته از باورهای نگارنده این مقاله،
تمثیل جالبی است که خیلی هم به بحث رفتار سازمانی مربوط و متصل است.
داستان
بسیار ساده است، شاید همین است که این قدر جذاب شده است. داستان مربوط به
روباهی است که هر روز تصمیم میگیرد خارپشتی را شکار کند،در جائی با نقشه
ای کمین میکند و با دیدن خارپشت وارد عمل میشود. اما خارپشت همیشه یک سلاح
دارد، به شکل گلوله در میآید و به سوی روباه قل میخورد، همین کافیست که
روباه فرار کند. اما تحلیلهای بعدی هر یک جالب تر است که در ادامه به این
تحلیلها اشاره میکنم…
وقتی روباه شکست میخورد و میرود، در راه به این فکر میکند که دفعه بعدی با چه نقشه جدیدی باید به خارپشت (هدف) حمله کند، او مایوس نمیشود و همیشه دنبال راههای جدیدی برای رسیدن به هدف است.
از سوی دیگر با رفتن روباه، خارپشت با خودش فکر میکند که این روباه کی از این اقدامهای تکراری خسته میشود و میفهمد که این راه و این هدف، برای او هدف مناسبی نیست و دست از سرش بر میدارد؟
حالا به نظر شما، کدامیک مدیر بهتری هستند؟ کدامیک سازمان را به موفقیتهای بیشتری میرسانند؟ موفقیتهای کدامیک ماندگار تر است؟
روباه بدون تردید نشانه یک مدیر با شاخصه D بالاست، به هدف فکر میکند و برای رسیدن به آن به هر دری میزند و هرگز خسته نمیشود. این چیزی است که در اکثر سازمانها، چه داخلی و خارجی، خوب دانسته میشود: انرژی پایان ناپذیر، پیگیری جدی و عدم عقب نشینی و انصراف.
اما خارپشت کسی است که خیلی وسیع کار نمیکند، اما از همان ابزار محدود، در واقع یک ابزاری که دارد،استفاده میکند، اما استفاده ای موثر. این هم نشانه یک S بالاست. یادتان هست که چند جای دیگر هم در مورد قدر و ارزش S ها نوشته ام؟ در این نبرد، این خارپشت است که با صرف انرژی بهینه همیشه برنده میشود.
در کتاب خوب به عالی گفته میشود که رهبرانی که سازمانها را به وضعیت خوبی میرسانند که برای مدتهای طولانی هم ماندگار است، از نوع خارپشت هستند، در حالیکه رهبران تیپ روباه بیشتر موفقیتهایی ایجاد مکینند که وابسته به فرد است و کوتاه تر هم میماند.
این یک حکم کلی نیست، نباید فکر کرد که پس هرکس به هر دری میزند که سازمان را موفق تر کند، فقط اثری کوتاه مدت دارد، نباید فقط به همین بخش از کتاب تکیه کرد و حکمی کلی داد، بلکه باید دانست که مدیران پرتلاطم، مانند D ها، میتوانند ماندگاری موفقیتهایی را که خودشان به وجود میآورند، مورد تهدید قرار دهند.
ایده های زیاد داشتن،مثل همان روباه در تصویر فوق، همیشه خوب نیست، تمرکز داشتن بر یک ایده شاید مثمر تر باشد و یک نکته خیلی مهم به نظرم این است که D ها باید خیلی مراقب باشند که وقتی ایده های متعدد خود را بی پروا مطرح میکنند و فضا را شلوغ میکنند، قدرت تمرکز S ها را از بین میبرند و نمیگذارند آنها هم خروجی خود را در اختیار سازمان بگذارند. این خیلی برای خودشان و سازمانشان خطرناک است.
راهنمائی هم برای غربال ایده ها وجود دارد که شاید بهترین ارائه آن در تصویر زیر باشد:
ایده مناسب شما (شخصی هم میتواند استفاده شود) آنی است که :
- واقعاً دوست دارید انجام دهید و به آن عشق میورزید، عشق واقعی نه احساسی
- میتوانید در آن بهترین در جهان باشید، یعنی بهترین واقعی نه بهترین در گستره ای محدود
- مسائل و نیازهای اقتصادی شما را رفع و تامین میکند، اقتصاد در زندگی و کسب و کار مهم است
این S ها وقتی با فکر و تحلیل جامع به تنیجه ای برسند،در اجرای آن تردید نمیکنند، این یعنی D، پس وجود D لازم است و باید این رهبران و مدیران، با تصمیم گیری و آنالیز ریسک و سنجش گزینه ها هم به خوبی آشنا شوند و بتوانند ایده هایشان را ارائه و پیاده کنند.
کتاب خوب به عالی کتاب واقعاً خوبی است، اما فروتنانه باید بگویم که ترجمه چندان خوبی ندارد،به نظرم جادارد که مترجم محترم، با گذشت مدت زمان قابل ملاحظه از نشر آن و توفیقی که یافته، برای احترام به خواننده، بازنگری در ترجمه را در دستور کار قرار دهند. راستش نسخه ای که من دارم، کیفیت چاپ خوبی هم ندارد، در بسیاری صفحات،خرابی ها به صورت دست نویس اصلاح شده اند که اصلاً دلچسب نیست.
اگر خواستید نسخه ای تهیه کنید، ابتدا کتاب را ورقی بزنید، اما حتما بخوانیدش.
سربلند باشید
من خودم در سازمانی بودم که رهبری با دی بالا و ایده های خیلی خوب و البته فراوان آن را اداره می کند، اما همواره به این فکر می کردم که چقدر خوب میشد که اس هایی در کنار این رهبر برای اداره سازمان قرار می گرفتند تا بهره وری هم در این سازمان افزایش می یافت و خیلی منابع به هدر نمی رفت و به قول شما “خارپشت اما از همان ابزار محدود، در واقع یک ابزاری که دارد،استفاده میکند، اما استفاده ای موثر. این هم نشانه یک اس بالاست. یادتان هست که چند جای دیگر هم در مورد قدر و ارزش اس ها نوشته ام؟ در این نبرد، این خارپشت است که با صرف انرژی بهینه همیشه برنده میشود. ”
البته متاسفانه من آن دوران با این نامگذاریهای دی و اس آشنایی نداشتم.
خلاصه می خواهم بگویم که شاید رهبران با دی بالا هم بتوانند با داشتن مدیران ارشدی با اس بالا بهره وری و پایداری در موفقیتها را در کنار خلاقیتها و نوآوری های ویژه خود -که لازمه کسب و کارهای امروزی بیش از پیش است-، داشته باشند.
سلام
فرمایشتان درست است. اساساً باید توجه کنیم که در سازمان به طیفی از تیپهای رفتاری نیاز داریم، که همه اما هر یک در جای خود، باید به سازمان کمک کنند. همانطور که S ها تمرکز بر هدف کلان را تضمین میکنند، D ها هم باید تحقق آن را در دستور کار قرار دهند، I ها باید به فکر عواقب آن بر کارکنان هم باشند، و C ها هم مامور کیفیت و رعایت ضوابط باشند.
به همه نیاز هست، خوب و بد نداریم. این یک اصل کلی است. اما مهم این است که هر کس سرجای خودش باشد.
سربلند باشید
این کتاب را خواندم من هم. دوبار.
خوب بود چون جیم کالینز و تیمش برپایه تحقیقات علمی چندساله حرف میزد. با مثالهای واقعی. نکته هایی که احساس میکردم ما را به خودی که باید باشیم نزدیکتر میکند و راهی نشان میدهد برای “ساختن برای ماندن”