مدیر شدن چالش است
در نوشته مطلب قبلی، عرض کردم که در مورد شاخصه های مدیران باز هم میتوان نوشت. این نوشته ادامه و در تکمیل آن مطلب است. که مدیران چندان هم زندگی راحت و آسوده ای ندارند. اگر این تصور را دارید، اشتباه میکنید.
وقتی در عنوان یک شغل، کلمه “مدیر” دیده میشود، فقط حوزه مسئولیتهای فرد نیست که با این واژه مشخص میشود، بلکه در اکثر سازمانها این لفظ در سمت فرد، به معنی برخورداری از یک سری شاخصه است.
مدیریت همانطور که قبلاً هم اشاره شد، یک مرحله از مراحل کاری فرد در سازمان است. اما باید به خاطر داشت که زندگی یک مدیر، میتواند از آن زندگیهای سخت باشد. ارتقا و بالارفتن، مسئولیتها را بیشتر میکند، اهدافی که باید به آنها رسید سخت تر و دست نیافتنی تر میشوند و این فرد باید بتواند برای رسیدن به این اهداف، با افراد متفاوتی تعامل کند. این بود که در نوشته قبلی اول به تعامل پرداختم.
در میان این افراد، افراد بسیار با هوش، افرادی که تیمها را اداره میکنند، کسانی که تنشها را خوب اداره میکنند و آنها که در شرایط تنش، به شدت کنترلشان را از دست میدهند و …
بله اضافه شدن همین یک کلمه در عنوان شغلی فرد، تمام این الزامات را همراه میآورد.
اما نکته این است که چون مثلاً فردی کارش در فروش عالی بوده، لزوماً مدیر خوبی هم خواهد بود. در یک مقاله مدیریتی آمده بود که 80% کارها در نقشهای مدیریتی سرپرستی افراد است و فقط 20% آن جنبه های فنی کار است و در واقع مهارتهای ارتباط با افراد است که میتواند نقش عمده ای در موفق شدن در یک سمت مدیریتی ایفا کند.
مهارتهای ارتباط با افرادی که در این زمینه نقش دارند را میتوان در سه دسته طبقه بندی کرد. همینجا بگویم که در این زمینه میتوان بحث کرد و شاخصه های دیگری را افزود، اما من با گسترش پارامترها، فقط برای بالا بردن دقت و اینکه چیزی بیرون نماند، چندان موافق نیستم. (اگر این خلاصه کردن شما را کمی اذیت میکند، بدانید که احتمالاً C بالائی دارید :-))
این مهارتها عبارتند از :
- انگیزش
- تعامل
- پافشاری
در مورد تعامل در همان مطلب قبلی صحبت کردیم که چیست و چه اجزائی دارد.
در مورد انگیزش، باید بدانیم که انگیزه دهی به دیگران کافی نیست، شخصی که به سمتهای مدیریتی فکر میکند، باید بتواند به خودش هم انگیزه بدهد، در واقع باید بداند که شاید گاهی هیچکس نباشد که به او انگیزه بدهد. این خیلی سخت است، اما خیلی هم جدی است.
بی انگیزگی مدیر، بر تمام سازمان اثر میگذارد و کارکنان خیلی زود متوجه میشوند. بدتر آن است که مدیر گله کند که “پس کی به من انگیزه بدهد؟”
سپس مدیر باید بداند و باور کند که انگیزه دهنده، فقط پول نیست. اگر مدیر فکر کند که حقوقها را به موقع میدهد و پاداش هم میدهد پس همه باید انگیزه داشته باشند، کارش تمام است. بسیاری از مردم با اینکه حس کنند دیده میشوند و قدرشان دانسته میشود،انگیزه میگیرند، بعضی با اینکه بدانند در تیم یا سازمان نقشی داشته اند و کاری کرده اند، انگیزه می یابند.
مدیر عزیز، “دیدن” همکارانتان اثر شگرفی در روحیه سازمان شما خواهد داشت. از آن غافل نشوید. در این زمینه حتما خود شما هزاران مثال دارید، از مدیر مک دونالد و …
این دیدن میتواند به سادگی یک “تشکر” دستت درد نکند،عجب کاری کردی، نجاتمان دادی و … باشد. خیلی ساده است و بسیار موثر. اشتباه نکنید، قرار نیست شما سر کسی کلاه بگذارید و گولش بزنید، شما دارید حق مطلب را ادا میکنید و درست مثل این است که فرد دارد غذا میخورد.
مدیر باید برای شناسائی عواملی که به تیمش انگیزه میدهد، وقت صرف کند. مدیری که بتواند اشتیاق را به تیمش منتقل کند، در ارتقای سطح انگیزش همکارانش نقش جدی خواهد داشت. یک راه ساده برای انگیزه دهی به خودتان و همکارانتان این است که هر روز سه کاری که خوب پیش رفته اند را یادداشت کنید. در این راه مثبت و خوش بین باشید، حتما در هر روز 3 مورد خوب پیش رفته است، آنها را بیابید و یادداشت کنید. این حتی میتواند یک فرهنگ سازمانی شود. و مثل یک مسابقه در سازمان جاری باشد. امتحان کنید.
از تعامل هم که قبلاً صحبت کردیم، بگذریم و برسیم به پافشاری.
پافشاری ترجمه Assertiveness است. شاید شما لغات دیگری پیشنهاد کنید. همه آنها درست هستند. اما به دو عامل قبلی دقت کنید: تعامل و انگیزش. اینها خیلی مثبت اند، همه اش بحث تشویق و مثبت بینی است. اما مدیر نباید از آن طرف بام هم بیفتد. نباید اجازه دهد که مثلاً ناراحت شدن یک فرد، مانع پیگیری کارها شود. پس باید در خواسته هایش پافشار و پابرجا باشد.
این اشتباه خیلی رایج است که پافشاری را با پرخاشگری اشتباه میکنیم. در همه جای دنیا این هست. (در واقع Assertiveness را با Agreesiveness جا به جا میگیرند)
مدیر باید بخواهد، کوتاه هم نیاید، اما نباید پرخاشگری کند، اگر در این دام افتاد، تمام زحمتش در انگیزش از بین رفته است.
مدیر باید آنچه میخواهد را، بخواهد، ارزیابی اش را بیان کند و طوری عمل کند که احترام خودش و دیگران حفظ شود. متاسفانه در تمام دنیا (تاکید میکنم همه دنیا، چون واقعاً همه جا هست) مدیران کارآمد با میزان عصبانیت و بد اخمی شان شناخته میشوند. این غلط است.
وقتی کسی به شمای مدیر میگوید که خیلی پافشاری میکنید، (گیری میدی ها)، احتمالاً منظور آنها این است که چقدر پرخاشگری میکنید. اگر از پافشاری درست استفاده کنیم، میتوانیم از بروز تقابل و جر و بحث در سازمان جلوگیری کنیم و مطمئن شویم که تعاملات سازمانی شفاف تر و بی حاشیه تر میشوند.
خوب، حالا فکر کنید. واقعاً دوست دارید مدیر باشید؟
واقعاً اگر مدیر شوید، زندگی بهتری خواهید داشت؟
این اشتباه است که فکر کنیم برای زندگی بهتر، حتماً باید مدیر شویم.
سربلند باشید
پ.ن. این مطلب و مطلب قبلی با استفاده از دو مقاله داخلی شرکت توماس اینترنشنال، تحت عنوان How to meet the challenge of being a good Manager نگاشته شده است.
بسیار سپاسگزارم
خصوصا در آن قسمت که فرمودید بسیاری پافشاری را باپرخاشگری اشتباه میگیرند.
و جسارتا یک سوال: چگونه میتوان به یک مدیر با “D” و “I” بالا فهماند پافشاری باپرخاشگری متفاوت است؟
سلام
باید به او گفت که پرخاشگری سبب عدم پذیرش او از سوی دیگران و نیز شکستش میشود، در حالیکه پافشاری معقول و منطقی، هم جایگاهش را بالاتر میبرد و هم او را به رسیدن به اهدافش نزدیکتر میکند.
البته قبول اینها از سوی او به همین سادگی هم نیست. و در ضمن باید مطمئن باشید که او هم D و هم I بالا را دارد، نه بر اساس حدس و گمان.
سربلند باشید