موانع رشد سازمانها
به دفعات مطالبی میخوانیم که چرا فلان سازمان فلان کار را که به وضوح بر ارتقای آن اثر دارد، انجام نمیدهد؟ شاهد مثالهم از بزرگان داخلی و خارجی آورده شده که این کار به نفع است. اما به نظرم گفته نشده که این کار به نفع کیست؟ و ما از دید چه کسی نگاه میکنیم؟
از جمله این نوشته های دلسوزانه و در عین حال موشکافانه، را در وبلاگ سازمانی همینا خواندم.
من هم که سالها در این مسائل حساس بودم و زجر میکشیدم، عاقبت برای خودم تحلیلی یافتم که وقتی بود که نخستیم ماشینم را از ایران خودرو خریدم. آن هم داستان جالبی بود…یادش به خیر…
شما هم حتما از این موارد دیده و چنین پرسشهائی از خود پرسیده اید. شاید شما هم تحلیل من را بپسندید.
به دفعات مطالبی میخوانیم که چرا فلان سازمان فلان کار را که به وضوح بر
ارتقای آن اثر دارد، انجام نمیدهد؟ شاهد مثالهم از بزرگان داخلی و خارجی
آورده شده که این کار به نفع است. اما به نظرم گفته نشده که این کار به نفع
کیست؟ و ما از دید چه کسی نگاه میکنیم؟
از جمله این نوشته های دلسوزانه و در عین حال موشکافانه، را در وبلاگ سازمانی همینا خواندم.
من
هم که سالها در این مسائل حساس بودم و زجر میکشیدم، عاقبت برای خودم
تحلیلی یافتم که وقتی بود که نخستیم ماشینم را از ایران خودرو خریدم. آن هم
داستان جالبی بود…یادش به خیر…
شما هم حتما از این موارد دیده و چنین پرسشهائی از خود پرسیده اید. شاید شما هم تحلیل من را بپسندید.
اولاً یادمان باشد که نشنیده ام که عمر سازمانی در ایران از عمر موسسان آن
بیشتر شده باشد. این را تقریباً همه قبول داریم. اما کارآفرینان و موسسان
سازمانهای ایرانی،به دنبال چه هستند؟
به نظر من توسعه یکی از اهداف کلیدی کارآفرینان ایرانی است،
اما تا جائی که کنترل سازمان از دست آنها خارج نشود. اینکه شما هر روز صبح
به سر کار خود بروید و از نزدیک و با دلسوزی روند کارها را بررسی و بر آنها
نظارت کنید،در سیستم کاری ما، یک ارزش است.
این افراد باهوش و زیرک، که از نظر استعداد به نظرم در حد مستعد ترین کارآفرینان جهان هستند، عمدتاً (نه همیشه) با سختی و زحمات خود،رشدی بسیار بزرگ را تجربه کرده اند، بسیار میخوانیم که صاحبان شرکتهای بزرگ ایرانی (مثل خیلی از همکاران فرامرزی خود) از سطح کارگری شروع کرده اند و با لیاقت و پشتکار، خود را به اینجا رسانده اند. اما یک فرق اساسی بین آنها و همکاران خارجی آنها هست. آن هم منحنی توسعه و رشد است.
متاسفانه بسیاری از کارآفرینان ایرانی بسیار زود احساس میکنند که نباید اجازه دهند سازمان بزرگتر شود، در حالیکه خارجی ها، اصلاً برای توسعه مرز قائل نیستند.
موسسین شرکتها،به حد ارضا میرسند. آنها فکر میکنند که به روزی 100 تومان راضی بوده اند، و حالا چند ده برابر آن را دارند. مشتری هم که الحمدلله هست،دیگر چرا دردسر خود را اضافه کنند؟ بدتر از آن، چرا به فکر توسعه بازار، رقابتی تر شدن، و … بیفتند؟
راستش به نظرم خیلی هم بد نمیگویند. آنها آنچه دارند را با آنچه داشته اند مقایسه میکنند و به آنچه میتوانستند باشند، اصلاً فکر نمیکنند.
نمونه های این مسئله را زیاد میبینید:
سازمانی که با وجود انبوه مشتری،برخورداری از نیروهای فنی عالی و آزموده،مدیران خوش فکر و امکانات مالی خوب، هنوز مانند 15 سال پیش تولید میکند و میفروشد. درست به همان روش.
این واقعاً چه اشکالی دارد؟
در این روش، فرد پتانسیلهای زیادی را از بین میبرد. او با ممانعت از رشد سازمان، به نابودی آن کمک میکند. به نظر من این یک اصل غیر قابل تغییر است که سازمانی که رشد نکند، میمیرد. چرا؟
اول باید تعریف درستی از مرگ سازمان داشت. به نظر من سازمانی که کارکنان بی انگیزه داشته باشد، سازمانی که در فکر محصول جدیدی نباشد، سازمانی که به فکر آینده دور دست کارکنان خود نباشد و شاید ترجیح دهد و کمک کند که کارکنانش یک به یک ترکش کنند، این یک سازمان مرده است.
سازمان وقتی به فکر توسعه نیست، به کارکنانش پیام میدهد که من همینم که هستم. کارکنان هم به دودسته هستند. آنها که کار میکنند و آنها که تماشا میکنند. آنها که کار میکنند و باهوش هستند،میدانند که با این وضع باید به فکر آتیه خود باشند، چون سازمان به فکر آتیه آنها نیست. این سازمان نمیتواند در مقابل رقبایی که در راهند، اعم از چینی و داخلی، دوام بیاورد و ممکن است روزی من را از خود،با کمال احترام و ادب، براند.
این همکار قدیمی سازمان،او که سازمان را ساخته یا در ساختن آن سهیم بوده، چه میکند؟ به فکر کار جدید و سازمان جدید میرود و مدیر سازمان هم دل خوش دارد که خودش میتواند کار او را انجام دهد. نهایتاً او میماند و کارکنانی که بیشتر تماشاگرندو احتمالاً حرف گوش کن.
روزگار میگذرد. فناوری نو میآید، جوانهای پر شور و خوش فکر تر،نسلها عوض میشوند و سازمان ما تعدادی تماشاگر دارد و مدیری که دیگر خیلی هم علاقمند نیست هر روز صبح بیاید و بر کار از نزدیک نظاره کند. او دیگر تمایلی به ریسک هم ندارد.
او به قیمت اینکه 100 درصد از سازمانی به بزرگی 100 واحد را داشته باشد، داشتن 30 یا 40 درصد از سازمانی که بزرگی 1000 واحد را داشته باشد، از دست داده است. سازمان چاره ای ندارد تا با موسس اولیه خود بازنشسته شود.
به نظرم این قضیه یک مسئله چند عاملی است، که من به زحمت توانسته باشم گوشه ای از یک عامل آن را دیده باشم.
مثلاً فزونی تقاضا بر جمع عرضه ها به بازار هم مهم است. وقتی که شما و تمام رقبایتان به اندازه 20% نیاز بازار تولید میکنید،چه نیازی هست که بهتر شوید؟ تبلیغ کنید؟ برند سازی کنید؟ و …
این یک اشکال ملی دیگر هم دارد. تجربه های سازمانی ما جمع نمیشوند. بارها و بارها، در سطح ملی و نه سازمانی،از اول شروع کرده ایم. هر سازمان تازه، یک بار هزینه کرده تا تجربه های سازمان قبلی را دوباره بیازماید. این یعنی اتلاف منابع ملی و یعنی اتلاف عمر بهترینهای یک کشور، که کارآفرینی میکنند.
البته این نظرات من بود، شاید شما طور دیگر فکر کنید. امیدوارم فکرهایتان را در میان بگذارید.
من امیدوارم دیدگاه ما به توسعه و ماندن و رشد، تغییر کند.
سربلند باشید
مطلبی که درباره “جمع نشدن تجربه های سازمانی ” گفتید یکی از مسائلی است که متاسفانه کم آن را مشاهده نمیکنیم.از یک کسب وکار کوچک محله ای گرفته تا سازمانی که محصولات تخصصی تولید میکند. به نظر من این “ترس از دست دادن منفعت شخصی” علت اصلی درست نیندیشیدن برای بزرگ شدن ،ریسک نکردن و بی اعتمادی در کار گروهی است. چه در سطح کارفرما و چه درسطح کارمند . کارمندی که خو گرفته به روزمرگی و راحتیش برایش مهم تر است و حوصله تغییر را ندارد.و کارفرمایی که راضی است به داشته هایش و او هم حوصله کنار آمدن با مدیران دیگر را ندارد.
“رشد سازمان ” از آن مسائلی است که اصطلاحا “از آن سوی بام افتادنش” را هم دیده ایم. خوب میشود به معیارهای این رشد هم اشاره کنید.اینکه تا کجا میشود منفعت سازمان را درنظرگرفت و توقع داشت که کارکنان نیز آن را برمنفعت شخصی ارجح بدانند.
سلام
به نکته های قشنگ و کاربردی اشاره نمودید. اگر جسارت نباشد باید بگویم شما از چشم مدیر، منصفانه نگاه نکردید. یادتان باشد که مدیر است که با تمام مشکلاتی که کارمند بخشی از آن را میداند، مواجه است. اما خوشحالم که منصفانه اشکال کارمند را هم گفته اید.
تلاش میکنم در حد بضاعتم موضوعی را که اشاره کردید بیشتر باز کنم. در مطالب بعدی..
متشکرم که میخوانید و توجه میکنید.
موفق باشید
یکی از نکات مهم در توسعه سازمان ها، فراهم کردن زمینه ارتقا و رشد برای کارکنان است. به این صورت که توسعه منجر به ایجاد پست های جدید و مراتب مدیریتی بیشتر می شود و همین عامل می تواند به عنوان یکی از ابزارهای کارراهه شغلی در اختیار سازمان باشد تا بتواند نیروهای کارآمد خود را حفظ کند و ضمنا انگیزه کافی برای آن ها ایجاد کند.
سلام
مرسی که به ما سر زدید. استفاده کردم.
دقیقاً همینطور است. اما مدیرانی که اشاره شد، واهمه دارند که مسئولیتها را به دیگران واگذار کنند و در واقع و ناخواسته مانع رشد و بروز چنین استعدادهائی میشوند. آنها ندانسته به دنبال سوپرمن ها هستند که در عمل وجود ندارند. آنها فقط خودشان تصمیم میگیرند.
سربلند باشید
موضوع بسیار جالبی را مطرح کردید. فقط دو مورد به ذهن من رسید:
۱- با تعریفی که از مرگ سازمانی ارائه کردید، خیلی موافق نیستم. مرگ یک کسب و کار، تنها با ورشکستگی معنا پیدا می کند. وگرنه سازمانی که با استفاده از تقاضای زیاد درآمد خوبی دارد، بالاخره یک روز می تواند از شرایط بد خودش خارج شود، البته اگر خودش بخواهد. پس مرگ نیست، شاید واژه بیماری برای این حالت مناسب تر باشد.
۲- دلیل این موضوع، فقط ریشه فرهنگی دارد. هافستد که تحقیقات جالبی در خصوص ویژگی های فرهنگی داشته است، یکی از ویژگی ها را بحث بلندمدت و کوتاه مدت بودن فرهنگ آن جامعه می داند. اینکه آدم ها به دنبال بدست آوردن سودهای کوتاه مدت هستند یا به زندگی و آینده، بلند مدت تر نگاه می کنند. در ایران، ما با ویژگی فرهنگی کوتاه مدت مواجه هستیم. همه ما دنبال این هستیم که در کمترین زمان، بیشترین سود را داشته باشیم. و در کسب و کارهایمان هم این مورد خودش را نشان می دهد. سازمانی که بخواهد در بلندمدت رشد داشته باشد، باید منافع بزرگی را در آینده تعریف کند و برای رسیدن به آن اهداف کوناه مدتی تعریف نماید تا دیگران به خاطر آن منافع کوتاه مدت، رسیدن به هدف نهایی را تضمین کنند.
پی نوشت: خیلی گشتم تا در مورد هافستد یک لینک فارسی پیدا کنم، چیز زیادی پیدا نکردم، سایت خودش از همه بهتره:
http://www.geert-hofstede.com/
سلام
از اینکه موضوع را با نوشته تان غنی تر کردید متشکرم. من کماکان جسارتاً تعریف مرگ را بیشتر میپسندم (فقط سلیقه من است و نه بیشتر) چون به نظرم سازمانی که اگر کار نکند، ضررش کمتر است، یک سازمان مرده است. مثل بیماری که یک ساعت است که اگر عملیات احیا را متوقف کنیم، میمیرد و ما یک نفر را وادار کرده ایم که مرتباً قلب او را به طور مصنوعی به ضربان وادارد. من این را مرده میدانم.
امیدوارم این فرهنگ به وجود آید که به فکر بعد از خودمان و سرنوشت سازمانمان هم باشیم.
سربلند باشید
سلام.
به مسئله ی خوب و مهمی اشاره کرده اید. همانطور که خودتان ه گفته بودید این یک مسئله ی چند تباری است و نیا به بررسی های چند زاویه ای دارد. دو مورد را هم من به جمع عواملی که بیان فرموده اید، اضافه می کنم:
۱. صاحبان کسب و کار ایران مثل همتایان خارجی شان به دلایل معلوم الحال نمی توانند خیلی به بازارهای خارج از ایران فکر کنند. در نتیجه به توسعه بیش تر به عنوان یک ریسک و تهدید می نگرند تا یک فرصت برای رشد و سودآوری.
۲. عدم اعتماد به دیگران، به علت نبودن استانداردها و معیارهای لازم برای تشخیص صلاحیت هم به نظر عامل مهم دیگری است. خیلی از حرفه های فرد محور و سنتی با رازها و فوت و فن هایی پرآوازه شده اند که تا حد اجبار در درون سینه ی یک یا چند نفر محفوظ اند. صاحبان آنها با این سؤال مواجه اند که چه کسی پس از من می تواند تمام معیارهای لازم را داشته باشد درست مثل خود من؟ و اینکه با یادگیری نرود و رقیب من بشود؟ ببینید چنین فرهنگ های تک برندی در ساختار کسب و کار ما نهادینه نشده است. مثال دم دستی آن همین ساندویچ فریدون و اژدر زاپاتا. زاپاتا با یادگیری از فری بازار انحصاری فری را له کرد. و …
مرسی
به نکات خوبی اشاره کرده اید. اما ترس از این موارد نباید ما را به این سمت ببرد که کوچک بمانیم. توسعه راههای مختلفی دارد.
سربلند باشید
ایکاش تجربه عملی خود را از اینکه هنوز نتونستید این تئوری های را در عمل پیاده کنید می نوشتید؟(با توجه به مطلب وبلاگ همینا در مورد بی بی)
آیا خودتان از این هایی که نوشتید درس عبرت گرفته اید و به دنبال پیاده سازی آن هستید یا فقط شعار داده اید؟
سلام دوست عزیز.
من همیشه سعی کرده ام هر چه بلدم را به کار ببندم و البته هرگز خیلی موفق نشده ام، ول به تلاش ادامه داده ام و میدهم.
اما اینکه من درس گرفته ام یا نه، خیلی مهم نیست. چون منهم یک مثال هستم. اگر شما به علت عدم توجه یا عدم توفیق من میخواهید بفرمائید که این تئوریها غلط هستند، با شما موافق نیستم، اما اگر بفرمائید که من چرا اول به فکر خودم نیستم و تمام آ«چه میگویم را کامل و بی نقص انجام نمیدهم، قبول دارم که کارنامه خیلی خوبی ندارم. صادقانه بگویم، علت اصلی این است که من تا به حال کسی را نیافته ام که دلش بخواهد مسئولیت و اختیار داشته باشد، من خیلی زود اختیار واگذار میکنم ولی ظاهراً این خیلی مقبول نیست. اما کماکان میگردم.
شما هم اگر تجربه خود را به اشتراک بگذارید، همه استفاده میکنند…
سربلند باشید