نقش دستیار شخصی
من هم مثل همه شما، تعدادی وبلاگ را نشان کرده ام و از خواندن مطالب ارزشمندی که در این چند وبلاگ قلمی (یا صفحه کلیدی؟) میشود، هم چیز یاد میگیرم، هم لذت میبرم.
امروز با نوشته جالبی در یکی از این وبلاگها مواجه شدم که گویا مورد استقبال خیلی از دوستان دیگر هم واقع شده است.
خواندن آن مطلب و نوشته های دوستان دیگر در قالب “نظر” نشانه های جالبی از تیپهای شخصیتی داشت.
این نوشته را به آن موضوع اختصاص دادم. موضوع نوشته این بود :
موضوع انشاء: “لذت” بهتر است یا “ثروت”؟
توصیه میکنم آن نوشته را بخوانید و بعد هم ادامه این مطلب را….
نویسنده مطلب که مدیر یکی از شرکتهای موفق رایانه ای است، دغدغه های خود را شجاعانه با خوانندگانش در میان گذاشته است. به گذشته شرکت و نقش خودش و اهدافش اشاره میکند و در پایان از خواننده هم میخواهد که نظرش را با او در میان بگذارد. خوب تعداد زیادی هم چنین کرده اند.
مدیر دیگری هم در وبلاگ سازمانی شرکت موفق دیگری تحت عنوان “فرهنگ سازمانی و فراسازمانی شرکت بهساد” کم و بیش، به همین مسئله پرداخته اند. با این تفاوت که ایشان با صراحت بیشتر، و تصمیم قطعی تر، عنوان مطلب را “من اشتباه کردم” انتخاب نموده اند و خود به دلایلی که آورده اند، بر این باورند که اشتباه کرده اند.
چرا چنین است؟ مدیران جوانی که زندگی خود را وقف حرفه ای کرده اند که دوستش داشته اند، حالا بعد از یک عمر، به این نتیجه میرسند که شاید و دیگری حتماً اشتباه کرده اند. بگذریم که من بر این عقیده ام که تاسیس شرکت در ساز و کاری که بازار کسب و کار در کشور ما دارد، عین این است که یک اطلاعیه در روزنامه رسمی بدهید که اینجانب و شرکایم آماده ایم که تمام سازمانهای مرتبط و غیر مرتبط دمار از روزگارمان درآورند.
پس در اینجا به نقش حال و روز بازار کار کشور نمیپردازم. غرضم نگاهی از منظر رفتار سازمانی است.
اصولاً کار آفرینان، آنها که به جای راضی شدن به حقوق ثابت و امن، به سراغ داشتن کسب و کار خود را داشتن میروند، حتماً (مگر در موارد استثنائی) پارامتر S پائین دارند. یعنی از وضع موجود راضی نمیشوند و به دنبال اوضاع بهتری میروند.
اگر این آدمها، ناشی از تحصیلات فنی، یاد گرفته باشند که همه کارها قاعده و قانونی دارد، آن وقت است که پارامتر C آنها، مقدار بالائی خواهد داشت. یعنی از هرچه بی قانونی باشد، هر چیز که با عقل سلیم همخوانی نداشته باشد، و نیز از پرداختن به کارهای اداری و روتین، آزار میبینند.
آنها فکر خواهند کرد که هر که کارش خوب باشد، لاجرم موفق خواهد شد و نیز اینطور فکر میکنند که هر کاری یک یا دو بار ارزش انجام دادن دارد، بعد فقط صرف فسفر اضافه
است!
اما همه میدانیم که چنین نیست. در کسب و کار پارامترهائی مثل ریسک هم دخیل هستند. نا مطمئنی ها و بی قانونی های بازار کسب و کار در تمام جهان مشهود است و نیازی به تکرار آن نیست. آنها میبینند که باید با این بی قانونی ها کنار بیایند و به جای آنکه به فکر محصول بهتر باشند، مقدار زیادی هم باید به فکر کارهای بیهوده و تکراری مثل دریافت مطالباتشان از کارفرمایان بی نظم باشند.
این پست هم مربوط به مدیر اولی است. آن را هم بخوانید. اینجا هم ایشان از بی نظمی مشهود در یک دستگاه کارفرمائی به عذاب و تعجب آمده است. از این تیپ پستها در وبلاگ ایشان میتوان باز هم یافت.
این نشان از آن دارد که ایشان درک نمیکند که “چرا عاقل کند کاری” ؟ پس من فکر میکنم که ایشان یک پارامتر C بالای خط میانی (نه خیلی بالا) دارد و دوست دارد همه چیز منطقی پیش برود.
وقتی میگوید چند نفر را برای مشورت به هیئت مدیره شرکت دعوت میکند، وقتی ماهی 7-8-10 تا پست مینویسد، مبسوط و سر صبر هم مینویسد، یعنی از ارتباط داشتن لذت میبرد. انرژی میگیرد. فکر میکنم اگر کارها اجازه دهد، چند بار هم نظرات افراد را چک میکند. و به خصوص وقتی مطلبی تحت عنوان دیدار با رقیب مینویسد، یعنی از تعامل و
ارتباط انگیزه می یابد. به نظرم ایشان باید یک پارامتر I بالا هم داشته باشد.
اما میماند پارامتر D. پارامتر D یعنی فرد باوری، رقابت طلبی، نتیجه گرائی و رفتارهائی از این دست. شکلی که برای آدمهای با D بالا در ذهن هست، دستور دادن است. من چنین شاخصه هائی را در ایشان میبینم، اما نه چنان که تمام رفتارهای ایشان را تحت کنترل داشته باشد. لذا فکر میکنم که این فرد باید پارامتر D بالای خط میانی داشته باشد، اما باز هم نه خیلی زیاد.
در گفتمان DISC و توماس، این چنین پروفایلی یک پروفایل I/S است. برای این چنین تیپهائی، البته اطلاعات متعددی میتوان داد (که بستگی به مقادیر سایر پارمترهای رفتاری فرد دارد) اما به طور کلی و در یک جمله کلی، چنین تیپهائی چنین تعریف میشوند:
“محیط کار نیازمند تاثیر گذاری و انگیزه دهی فعالانه به افراد مختلف در موقعیت های متغیر می باشد. معمولاً ایجاد فعالانه روابط با دیگران مورد نیاز خواهد بود. فروش یک محصول یا مفهوم باید با کسب پذیرش مشتاقانه به دست بیاید“
اینجا هیچ صحبتی از ضرورت توجه به جزئیات کارها نیست. یعنی این فرد از پرداختن به جزئیات کارهای اداری، خسته میشود و به عبارتی لذت که نمیبرد،هیچ، انرژی هم از دست میدهد. این همان جائی است که این فرد را اذیت میکند. البته به نظرم این مدیر کار،رین باید کمی هم به فکر بالا بردن D اش باشد تا وقتی به این کارهای روتین و اعصاب خرد کن، نمیپردازد، فکرش را هم نکند.
این شرایطی است که سالها قبل گریبانگیر عمده مدیران موفق خارجی هم شده بود. آنها ابتدا سعی کردند که پارامتر C فرد را بالاتر ببرند تا این پارامتر بر رفتارش حاکم شود، اما این کار تقریباً نشدنی است. کاری که آنها کردند، کشف یک سمت جدید بود. چیزی که خودشان به آن یک Personal Assistant یا به اختصار PA گفتند.
امروزه میبینید که PA ها به جای مدیران تمام کارهای اداری را انجام میدهند، حتی امضا میکنند و به مدیران اجازه میدهند که نقش اصلی خود (رهبری) را در سازمان ایفا کنند. اینها منشی های خیلی خیلی پیشرفته هستند که سالها از نزدیک شاهد کارهای سازمانی مدیرانشان بوده اند.
اگر این مدیران وادار شوند که به این کارها بپردازند، دیر یا زود، دچار تنشهای روحی میشوند که دیگر توان مقابله با مشکلات بازار را نخواهند داشت.
فکر میکنم ما هم باید در سازمانهایمان به دنبال جا انداختن این سمت باشیم، تا این مدیران موفق را بیهوده ناامید نکنیم.
پر واضح است که این نوشته فقط بر اساس بررسی نوشته ها تنظیم شده و بیشتر هدف پرداختن به یک نمونه معرف بوده، نه شخص خاص.
سربلند باشید.
بابت ارائه این تحلیل بسیار ممنونم. به شخصا در همین مدت کوتاه مطالب متعددی از شما آموخته ام. برخی را در ایمیل ها و الباقی را در نوشته های وبلاگتان که تازه از نشانی آن آگاه شدم.
همانگونه که خدمت شما هم عرض کردم. در یک تحلیل تجربی شخصی به این نتیجه رسیده بودم که برخی از کارهای شرکت را باید به فرد دیگری واگذارکنم. البته جایگاه آن فرد را بالاتر از یک دستیار شخصی می دانستم و حتی تا آنجا رفتم که تمایلم را از واگذار کردن سمت مدیر عاملی به عزیزی دیگر اعلام کردم.
اما راهکار شما کنترل شده تر است و ضمن اینکه جایگاه مدیریت یک مجموعه حفظ می شود برخی کارهای اداری و زمان بر-یا به قولی غیر لذت بخش!- از وظائف مدیریتی به شخص دیگری منتقل می شود.
یک مساله ریز اما آنجاست که پیدا کردن این دستیار شخصی به این سادگی ها نیست.حتی بر یک منشی ساده یک شرکت هم یافتن یک فرد توانمند و علاقه مند- کسی که این کار را دوست داشته باشد و نه به این دلیل که کار دیگری نمی تواند بکند به شکل موقت به منشی بودن فکر می کند- دشوار است.
در فرهنگ غرب اما بسیار دیده ام که حتی دانشجویان و یا افراد مبتی کار خود را از سمت دستیاری شروع می کنند و به تدریج سمتهای دیگر را تجربه می کنند.
اما اگر چنین فردی پیدا شود و فرهنگ آن هم در سازمان جا بیافتد- نقش رئیس دفتر در وزارتخانه ها بسیار جا افتاده است اما در شرکتهای خصوصی کمتر مطرح شده است- آنوقت برخی از مشکلات مدیران فنی و تجربی نظیر من کاسته می شود.
باز هم از فرصتی که در این زمینه گذاشتید ممنونم
جناب آقای واحد
از شما متشکرم که این نوشته را مطالعه کردید و حتی برای اظهار نظر در مورد آن هم عنایت داشتید. با شما موافقم که یافتن فرد مناسب برای هر سمتی مهم و دشوار است. این همان مبحث تناسب شغلی است.
در مورد سمت دستیار، این سمت اصلاً کوچک نیست، متاسفانه روی آن کار نشده است، این بحثی است که در مطلب به آن اشاره کردم. در کشورهای غربی افراد با افتخار در محل امضا یا در رزومه خود مینویسند : “دستیار فلانی”
این سمت مشکل بسیاری از سازمانها و افراد ما را حل میکند.
اینکه این وبلاگ را مطالعه میفرمائید و امیدوارم ادامه دهید، باعث افتخار است.
برای شما و سازمانتان آرزوی بهروزی و سربلندی دارم.